رقص زمین
@javidanrafi
هوا ابری و باران در مصاف و باد در راه است
چه اوضاع عجیبی بختمان امروز کوتاه است
به دریا داده دل را وحشت از طوفان و سرما نیست
چراغ خانه خاموش است و ماه قریه در چاه است
برعد ای اسمان _زخم دل این جاشوانی که
نگاشان مرهم زخم تو در شبهای بی ماه است
به کوهی پشت دارد غیرت شیران ابادی
که طوفان پیش عزم مردهای قریه چون کاه است
پس از رقص زمین سرهای یاران برزمین دیدم
جنون رنج را در دامن این سرزمین دیدم
هراس از دره کفتارها و شهر ماران نیست
هراس از اتش سرد زمستان پشت یک آه است
مزن خود را به خواب ابلیس ادم روی ادم کش
که هر جا ظالمی خفته است از تقدیر اگاه است
برعد ای اسمان خفته از دیروزها _وقتِ
فرود اوردن شمشیر بر سرهای خودخواه است
دعا کردند و دستی برنیامد ...شیخ اما گفت
خدای خیل تیپا خورده با ما نیز همراه است!!
وزیر از اسب خود افتاد و وقت مرگ با خود گفت
که این تاوان نقض اخرین فرمان یک شاه است!
#جاویدان_رافی