بین شب و موهای رهای تو تضاد است
از بس که رها در بغل سرکش باد است
از بس که خدا قدر گرفتاری این دل
آزادی بسیار به موهای تو داده است
هرکس نظری روی تو را دیده به لبخند
معتاد خرابی است که در بند مواد است
این است که دلواپس موهای سیاهت
یا شهر خرابت شده بسیار زیاد است
چشم تو همان بتکده قوم ثمود است
موهات پریشانی پیشانی عاد است
دیگر پدر عشق درآمد پدرت خوب!
مانند لبت مادر این دهر نزاده است
با شیخ نگو ..بوسه حرام است و حلال است؟
فتواش رسیدن به تو در روز معاد است!
ای مرجع تقلید غزلهای لب من
شاعر شدن از بوسه تو عین جهاد است
ای کاش مرا در بغلت خواب ببیند
آن کس که تو را در بغل باد نهاده است!
جاویدان رافی