نیروانایم و بودا کنمت...

غزل ایینه این روح مکدر شده است

نیروانایم و بودا کنمت...

غزل ایینه این روح مکدر شده است

عرصه ی سخن بسی تنگ است
و عرصه ی معنی بسی فراخ

از سخن، پیش تر آ
تا فراخی بینی
و عرصه بینی
هنوز ما را اهلیت گفت نیست
کاش اهلیت شنودن بودی...

"شمس تبریزی/مقالات

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است


اگر چه زنده ماندن بی تو یک معضل نخواهد شد


شدم شکل معمایی که بی تو حل نخواهد شد



اگر پیغمبری هم شیوه روز و شبم باشد.


برایم آیه ای مانند تو منزل نخواهد شد ...



جاویدان رافی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۵ ، ۰۲:۲۴
ج. رافی

اگر قاجار با روس اینچنین بی جا نمی کردند

تفاهم نامه موی تو را امضا نمی کردند


اگر خنجر به مویت گردنت را با گیوتینها

جدا از پیکرت آن چهره زیبا نمی کردند


اگر شمشیرهای خون کش قوم عرب در تو

مزامیر قرون را واجب الاجرا نمی کردند


دو تا چشم سیاه شاد و مستت در شب شمشیر

بساط اشک را در شوشتر برپا نمی کردند 


غم حجاج یوسف های جاهل را نمی خوردند

سر خون گریه ات بر دارها بالا نمی کردند


شبی تاتارها  در زمهریر سرد بی مهری  

به مویت قیچی و از شاخه ات گل وا نمی کردند


نشابوری ترین اواز ها  در سینه می مردند

قبور شادیاخت را اگر پیدا نمی کردند



اگر ها و مگرهای فراوان مرهم من نیست

که  آه بی اثر را کاشکی معنا نمی کردند



وطن ! والا پلنگ سرکش مغرور تن زخمی

اگر گل زخمهات این اشک را دریا نمی کردند


هنوز اندازه هایت از حد خیاط بیرون بود

لباست را به قد دیگری همپا نمی کردند


پلنگی بود خوی مردمت مغرور و طغیانگر

قناعت به شکوه گربه ای رعنا نمی کردند



جاویدان رافی






*شادیاخ:یا شادکاخ ناحیه ای در نیشابور و .محل زندگی عطار نیشابوری  که چندین سده محله و منطقه ای اباد بوده و احتمالا در قرن هفتم زلزله ای طومار ان را در هم پیچیده است...




ارش

کمانگیر

کمانگیران ایران ورطه ویران نمی خواهند

مرام روبهی مال شما شیران نمی خواهند

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۵ ، ۱۰:۳۲
ج. رافی
و در کنار تو شاید شبی شدم متکثّر
الهه ازلی با قشنگی متغیّر

"قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال"
تو را چگونه بخوانم قشنگ نامتصوّر

تو روح هر چه شرابی که کهنه...می ریزی شور
میان رگ به رگ شعر خسته متأثر

همان یگانه تن و روح بی بدل که تو باشی
میان این همه زیبای تلخ خوش متظاهر

تسلسل غزلی عارفانه چشم سیاهت
دو چشم؟..نه ..گل صوفی؟..نه ..یک پیاله مخدّر

 تو اوّل°آخرِ اصلا نایست هیچ کجایی
شروع من هستی ..انتهای قصه مسافر

زمین همین و زمان نیز هم همین تا هست
و سرنوشت غریب من و تو لا یتغیّر

پرنده فکر نمی کرد به دام عشق بیفتد
و بوسه بوسه ببخشد
                            به عشق روح معاصر


                       ¤¤¤
نگو لبان من از شعر می تراود ..تنها
  • تو گفتی و تو نوشتی و من شدم متشاعر...


#جاویدان_رافی

پ.ن:یک.سهراب سپهری. بهترین تعریف را از کلمه قشنگ ارایه داده روحش شاد
دو.ممنونم از دوستانی که  حس می شوند  و آن دیگران را نیز دوست دارم ممنون که می خوانید و می اندیشید.
سه.رسالت ما شادی و عشق است
چهار.#در مصرف عشق صرفه جویی نکنید...
#شاعر گلوی خاطره اش زخمی است
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۵ ، ۱۴:۱۵
ج. رافی