نیروانایم و بودا کنمت...

غزل ایینه این روح مکدر شده است

نیروانایم و بودا کنمت...

غزل ایینه این روح مکدر شده است

عرصه ی سخن بسی تنگ است
و عرصه ی معنی بسی فراخ

از سخن، پیش تر آ
تا فراخی بینی
و عرصه بینی
هنوز ما را اهلیت گفت نیست
کاش اهلیت شنودن بودی...

"شمس تبریزی/مقالات

طبقه بندی موضوعی

۷ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

گاهی دلم می خواهد 

سفری اکتشافی باشم به قطب 

که هیچ بهانه ای نمی تواند آنرا لغو کند

 

گاهی می خواهم هواپیمایی باشم 

که این همه ادم را ترک می کند

به دوردست های خالی از سکنه 

 و مرا با خود می برد 

و می برد مرا با خود

 که گاهی دلم می خواهد خلبانی باشم  

پریده از آسمان همین تهران

که هیچ به پشت سرش فکر هم نمی کند 


و دلش نمی سوزد وقتی سوخت هواپیمایش

در آخرین نقطه بی برگشت تمام می شود

 

و می خواهد دریاچه ای باشد کوچک

وقتی "سقوط" دنبال بالشی برای نمردن سر از آخرین نقطه زمین در آورده است

 گاهی می خواهم شفقی قطبی باشم 

که هفت رنگ لبخند  به لبهای آخرین خلبان گمشده در آخرین دقایق هستی  می نشاند 

وقتی اذوقه اش تمام می شود 

و توله گرگ ها و خرس ها را عاشق خود می کند

گاهی دلم می خواهد در اخرین دقیقه بی روح دختری اسکیمو باشی که بلد است چطور یک خلبان را زنده از دهان خرسهای قطبی در بیاورد...

 

تا هر روز دود نشوم 

و از دودکش کلبه آخرین اسکیموی غیر بومی در گوشه غم انگیزی از تهران بیرون نزنم ...


جاویدان رافی



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۳۶
ج. رافی

ما را بنویس قوم بی باور را 

ما خالق زخمهای یکدیگر را 

ما; پای شکسته بسته بر آتل را

ما; پشت فرو نشسته بر خنجر را 



جاویدان رافی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۳۰
ج. رافی
وارونه می وزند در این کوچه باد ها
از یاد میروند در این خانه یاد ها

می خانه کنج خلوت صادق مآب هاست
مسجد حریم حرمت بی اعتقادها


احساس میکنند به جایی رسیده اند
شاگردهای تنبل از این صین و ساد ها

یل ها به خشم چاه برادر دچار یاس
دنیا به کام ماذنه سوز شغادها

آزادگان به حصر و به تبعید کوفته
_تاوان سر کشیدن از انقیاد ها!!_

مردم.. گروه ساقط مردم گرفته رو 
از خویشتن در آینه.. از شرم داد ها!!

خاموش و سر به زیر !!..چرا سر نمی کشند 
شمشیر در غلاف ابراجتهاد ها!!!؟؟

هی ها فریب !..مجتهد پیر شهر ما 
تکرار کن: بدا به شما اهل بادها!!


#جاویدان_رافی"
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۶ ، ۰۴:۴۴
ج. رافی
بالم شکست ...بال و پرم را فروختند
چشمم به خواب رفت سرم را فروختند


ماه مرا به بند کشیدند ابرها
خورشید های شعله ورم را فروختند


افتاد صد گره به تمام امیدهام
صدها دعای پشت سرم را فروختند


من تاج و تخت و بخت ندارم ولی همان
شال طلایی کمرم را فروختند

نیم به باد رفته ای از نیمه خودم
بغض سواحل خزرم را فروختند

از هفت سوی فاجعه زخمی است بال من
رحمت به دردشان ..سپرم را فروختند

دیگر امید در دل تنگم نمانده است
ته مانده های مختصرم را فروختند


جاویدان رافی
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۶ ، ۱۰:۵۹
ج. رافی


خون خوردن از دلم که آموخته است

سرخرمن محصول مرا سوخته است

این آتش و خون که در من افتاده پدر 

تقصیر نگاه آن پدرسوخته است...


جاویدان رافی


دوستان عزیز 

 در تلگرام و اینستاگرام هم همراه من باشید 

در هر دو با جستجوی عبارت javidanrafi@ به صفحه من متصل می شوید .لینک هر دو مورد در نوار بالای همین صفحه نیز در دسترس است

درودتان 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۶ ، ۱۰:۲۵
ج. رافی


خنجر بکش ابروی چاقو کش تلافی را

تا در تنم پیدا کنی از نو غلافی را


جاهل ترین چاقو کشان پامناری که 

هرگز ندیده پای منبرهای" کافی" را


پیچیده ام در پیچش موهای مشکوکت 

تا سرنخی پیدا کنم شاید کلافی را


قافی کلافی مو ببافی می روم از دست
 از دست خواهم داد زنجیر قوافی را


ناز حریر و ترمه داری در تنت ای عشق

 که آبروی تازه دادی ترمه بافی را


جرمم چراغ قرمز لبهای ممنوع است

با بوسه ای معلوم کن حد خلافی را


چشمت خراج سالها ویرانی است از من 

پرداختم روی غمت رنج گزافی را


پایین بیا ماه بلند آوازه ام بنشین

کوتاه خواهم کرد هر حرف اضافی را


بردار ابرو ماه من تا مرهمی باشد 

زخم پلنگت شعر جاویدان رافی را...



جاویدان رافی


         

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۶ ، ۱۰:۱۷
ج. رافی
کبریت میکشم به تو خمیازه شدید
دیوار میزنم به تو ای پلک نا امید

این چندمین شب است که بیدار مانده اند
انگشتهای ملتهبم روی سررسید

بی خواب مانده اند غزل خانه های شهر
 مِی میزنم غزل غزل از رنجشی مدید

از عشقِ بین من و شما کم نوشته اند 
ای ترکش نشسته به نزدیکی ورید !

از روزهای فاجعه، خون، بغض، درد،.. آه
ای جنگ ای زمان من ای ماضی بعید

چرخیده اند درسرم از سالهای دور 
این خوابهای خیس پر از درد رو سفید

ترکش به بیخ شاهرگم بوسه میزند 
خمپاره عاشقانه صدا میزند "سعید"

عاشق شدم ستاره شدم مبتلا شدم
وقتی گلوله طعم گلوی مرا چشید

دنیا ی سرب و موشک و خمپاره بود و مرگ...
شهد شهید بود و قدمهای ناپدید

دستی جدا به شهر خدا وند میرسید
قلبی هنوز روی تل خاک می تپید

همرزمهای خاطره سازم کجا شدند؟
اسطوره های چشم نوازم کجا شدید؟؟؟!

انگار مثل خاطره های گلوی من
بوی غم جزایر مجنون نمیدهید

از سر پل ذهاب به هور العظیم عشق 
کانال میزدید،،مسافر نمیزدید!!

ای ترکش نشسته به نزدیکی ورید
 ای طعم عاشقانه بی وعده و وعید

از عشق کار من و تو دیگر گذشته است 
شوریم و عشق در شب ما میشود شهید

میراث دار تشنگی ام در حریق درد
 میریزد از گلوی عطش های من اسید 

کبریتهای خیس مرا موریانه خورد 
دیوارهای پلک مرا خستگی جوید

ای عشق ای تراکم سربی به سینه ام 
ای ترکش نشسته به نزدیکی ورید


جاویدان رافی

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۶ ، ۰۸:۵۵
ج. رافی