ملالی نیست
از حال دلت
با ما سوالی نیست
که هر سطری از این اندوه امروز از تو خالی نیست
تو در من
با من
از من زیست داری _بی منی هر چند_
من از بس با تو با خود نیستم
اما ملالی نیست
جاویدان رافی
ملالی نیست
از حال دلت
با ما سوالی نیست
که هر سطری از این اندوه امروز از تو خالی نیست
تو در من
با من
از من زیست داری _بی منی هر چند_
من از بس با تو با خود نیستم
اما ملالی نیست
جاویدان رافی
@javidanrafi
هوا ابری و باران در مصاف و باد در راه است
چه اوضاع عجیبی بختمان امروز کوتاه است
به دریا داده دل را وحشت از طوفان و سرما نیست
چراغ خانه خاموش است و ماه قریه در چاه است
برعد ای اسمان _زخم دل این جاشوانی که
نگاشان مرهم زخم تو در شبهای بی ماه است
به کوهی پشت دارد غیرت شیران ابادی
که طوفان پیش عزم مردهای قریه چون کاه است
پس از رقص زمین سرهای یاران برزمین دیدم
جنون رنج را در دامن این سرزمین دیدم
هراس از دره کفتارها و شهر ماران نیست
هراس از اتش سرد زمستان پشت یک آه است
مزن خود را به خواب ابلیس ادم روی ادم کش
که هر جا ظالمی خفته است از تقدیر اگاه است
برعد ای اسمان خفته از دیروزها _وقتِ
فرود اوردن شمشیر بر سرهای خودخواه است
دعا کردند و دستی برنیامد ...شیخ اما گفت
خدای خیل تیپا خورده با ما نیز همراه است!!
وزیر از اسب خود افتاد و وقت مرگ با خود گفت
که این تاوان نقض اخرین فرمان یک شاه است!
#جاویدان_رافی
...از عشق ..;:راستش می خواستم راجع به خیلی از اتفاق های خوب و بدی که دور و بر ما میفته مطلبی رو قلمی کنم اما دریغ که هر چی بیشتر نگاه کردم کمتر خبر خوب و ارامش بخشی یافتم... اگر از لبخندهای زورکی فاکتور بگیرم هر چه اینروز ها می بینیم معمولا غم انگیزتر از ان است که _عشق را به خیل بشر یاداوری کند_ عفریت جنگ و خشونت و دلواپسی برای فردا از هر طرف چنگال خودش رو توی گلوی دنیا فرو کرده و رمقی برای خندیدن از ته دل باقی نگذاشته ..ادمها هر روز بیشتر به هم بی اعتماد میشن و فاصله تقدیر مقدر روابط سرد انسان معاصره ...همه دنبال گمشده ناشناسی هستند که گویا هر چه بیشتر می جویندش از او دورتر میشوند دور شدن از هم عاقبتی هست که اداره کنندگان دنیای امروز یعنی اهل سیاست دنیا و تشنگان قدرت در مبارزه همیشگی و بی فرجام میان جهل و آگاهی سعی میکنند به انسان معاصر تقدیم کنند و ما مردم مثل ادمهای کوکی و عروسکهای خیمه شب بازی به شدت همسان با این روند دهشتناک در حرکتیم ...سفری وارونه از عشق و دوستی به سوی فاصله و تنفر ...به سوی تنهاتر شدن در حضور تن ها !...کاشا که عشق بانی خیر بشر شود
غزلی تقدیم شما که چند سال پیش سروده شده اما جایی منتشر نشده بود ...شادمان باشید از ترنم عشق
ای کشف بی اجازه نوع بشر بغل
پایان خیر قصه اندوه و شر بغل
صلح عمیق عقل و جنون در جمیع شهر
تزریق عشق در رگ خواب بشر بغل
سقف ستاره بر سر اوقات بی خیال
احساس امن در دل تنگ خطر بغل
کبریت گرم و روشن شب های بی چراغ
تابیده در سیاهی شب بیشتر بغل
در مادر از تنانگی ات شور ریخته
رقصیده بر شکنجه روح پدر بغل
ای عشق ای تحملت از گریه بیشتر
تکثیر توست خنده زدن توی هر بغل
##
تو آخرین امید به دریا رسیدنی
من را بگیر تنگ تر از بوسه در بغل
#جاویدان_رافی