باور اینکه برنمی گردی بغض در سینه دماوند است
دل من بیستون فرهاد است دل تو بی قرار الوند است
عطش بوی موی تو درمن شده جاری که کوچه پر شده از
عطر گل ها.؟!..نه .. این هوا انگار بوی موی تو را پراکنده است
تا تو رفتی بهار بی بر شد باغ از ابر ها مکدر شد
حالت شهر گریه آور شد آسمان سوگوار یک خنده است
قاتل بی رقیب قلب منی که بدون تو دربدر شده ام
رفتنت هم درست مثل خودت پر غرور و لجوج و یک دنده است
روح من در حریق بوسه تو عامل یک جنون ادواری است
لب من بوسه بو سه خواهد مرد ..مرگ محصول این فرایند است
روزگارم شبیه تر شده به قصه هم عشیره ام فرهاد
کوه را تیشه تیشه من کندم ..لب شیرین به خسروان قند است
شور فرهادوار من در شعر پادشاهی به غیر بخشیده
هر کسی که کنار او باشد تاج خسروش ارزومند است
می روم بی تو دق کنم در خود خسته از سالها بساز و بسوز
قاضی بین ما دو تا امروز عشق این آخرین پناهنده است
جاده در امتداد رفتن خود برد با دیگری قرار مرا
انچه جا مانده از لبش همهء ..خاطرات شمال و دربند است
""""""
بند انداخت ابروانش تا بند بند تنم فرو ریزد
جان ناقابلم عزیز دلم به سر موی دلبرم بند است.
زیر باران نشست وقتی که اسب می برد نوعروسی را
بغض کارون شکست وقتی که دید دریا به کام اروند است
مثل گلدسته های خرمشهر مثل شهری که فتح خواهد شد
اخرین خط شط همین غزل است این غزل اخرین پدافند است
جاویدان رافی.
دل من بیستون فرهاد است دل تو بی قرار الوند است
عطش بوی موی تو درمن شده جاری که کوچه پر شده از
عطر گل ها.؟!..نه .. این هوا انگار بوی موی تو را پراکنده است
تا تو رفتی بهار بی بر شد باغ از ابر ها مکدر شد
حالت شهر گریه آور شد آسمان سوگوار یک خنده است
قاتل بی رقیب قلب منی که بدون تو دربدر شده ام
رفتنت هم درست مثل خودت پر غرور و لجوج و یک دنده است
روح من در حریق بوسه تو عامل یک جنون ادواری است
لب من بوسه بو سه خواهد مرد ..مرگ محصول این فرایند است
روزگارم شبیه تر شده به قصه هم عشیره ام فرهاد
کوه را تیشه تیشه من کندم ..لب شیرین به خسروان قند است
شور فرهادوار من در شعر پادشاهی به غیر بخشیده
هر کسی که کنار او باشد تاج خسروش ارزومند است
می روم بی تو دق کنم در خود خسته از سالها بساز و بسوز
قاضی بین ما دو تا امروز عشق این آخرین پناهنده است
جاده در امتداد رفتن خود برد با دیگری قرار مرا
انچه جا مانده از لبش همهء ..خاطرات شمال و دربند است
""""""
بند انداخت ابروانش تا بند بند تنم فرو ریزد
جان ناقابلم عزیز دلم به سر موی دلبرم بند است.
زیر باران نشست وقتی که اسب می برد نوعروسی را
بغض کارون شکست وقتی که دید دریا به کام اروند است
مثل گلدسته های خرمشهر مثل شهری که فتح خواهد شد
اخرین خط شط همین غزل است این غزل اخرین پدافند است
جاویدان رافی.