و دست زد به ضریح مطهری که نبود
شنبه, ۱۲ شهریور ۱۴۰۱، ۱۲:۰۹ ق.ظ
و دفتر تلفن ؛اسم دختری که نبود
کنار دست دلم دست دیگری که نبود
کنار ساحل و من قصه میزنم در او
دو چشم بسته به یاد همان پری که نبود
هزار تا در بسته یکی یکی وا شد
و در زدم به دری که ...همان دری که نبود
پری پرید و پرش توی آسمان گم شد
به جا گذاشت جنون مصوری که نبود
سکوت حوصله می سوخت مرگ می خندید
به روزهای سیاه پر از پری که نبود
به راه افتادم آسمان ابری و بغض
و توی دستم گلهای پرپری که نبود
تو گفته بودی از مرگ تا تو راهی نیست
و حرفهای تو صد حیف سرسری که نبود
دوتا پرنده دو تا بال تا پریدن تا ..
پری نبود و تو جمع مکسری که نبود
و مرد رفت و خودش را به دار شب آویخت
ودست زد به ضریح مطهری که نبود
جاویدان رافی
۰۱/۰۶/۱۲