نیروانایم و بودا کنمت...

غزل ایینه این روح مکدر شده است

نیروانایم و بودا کنمت...

غزل ایینه این روح مکدر شده است

عرصه ی سخن بسی تنگ است
و عرصه ی معنی بسی فراخ

از سخن، پیش تر آ
تا فراخی بینی
و عرصه بینی
هنوز ما را اهلیت گفت نیست
کاش اهلیت شنودن بودی...

"شمس تبریزی/مقالات

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

جهان مضطرب از رنج دستهای کبودت

غم نهان شده در عمق لایه های وجودت

 

ترانه ها ی فرو خورده رها شده در باد

هجوم وحشی تردید ها به بود و نبودت

 

زمین  گرم پر از نفت زیر پای تو بر باد

رگان قلب تو سرشار از سکوت و برودت

 

برای رفتن از این شهر غم گرفته چه داری؟

به خواب رفته دو پایت شکسته بال صعودت!

 

خلاصه کرده نگاهت تمام زندگی ات را

درنگ مبهم رنج است بر فراز و فرودت

 

بگو نمی دمد آخر چرا به صور خود آیا

خدای ناظر نظاره رکوع و سجود ت...


جاویدان رافی


پ.ن:نظاره را مشدد بخوانید دوستان عزیزم...                                                                                     INSTAGRAM-@javidanrafi

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۵ ، ۱۹:۴۹
ج. رافی
باور اینکه برنمی گردی بغض در سینه دماوند است
 دل من بیستون فرهاد است دل تو بی قرار الوند است
عطش بوی موی تو درمن شده جاری که کوچه پر شده از
 عطر گل ها.؟!..نه .. این هوا انگار بوی موی تو را پراکنده است
 تا تو رفتی بهار بی بر شد باغ از ابر ها مکدر شد 
حالت شهر گریه آور شد آسمان سوگوار یک خنده است
قاتل بی رقیب قلب منی که بدون تو دربدر شده ام
 رفتنت هم درست مثل خودت پر غرور و لجوج و یک دنده است
 روح من در حریق بوسه تو عامل یک جنون ادواری است
 لب من بوسه بو سه خواهد مرد ..مرگ محصول این فرایند است
روزگارم شبیه تر شده به قصه هم عشیره ام فرهاد
 کوه را تیشه تیشه من کندم ..لب شیرین به خسروان قند است
 شور فرهادوار من در شعر پادشاهی به غیر بخشیده
هر کسی که کنار او باشد تاج خسروش ارزومند است
می روم بی تو دق کنم در خود خسته از سالها بساز و بسوز
قاضی بین ما دو تا امروز عشق این آخرین پناهنده است
 جاده در امتداد رفتن خود برد با دیگری قرار مرا
انچه جا مانده از لبش همهء ..خاطرات شمال و دربند است
 """"""
بند انداخت ابروانش تا بند بند تنم فرو ریزد
جان ناقابلم عزیز دلم به سر موی دلبرم بند است.   

 زیر باران نشست وقتی که اسب می برد نوعروسی را
بغض کارون شکست وقتی که دید دریا به کام اروند است
 مثل گلدسته های خرمشهر مثل شهری که فتح خواهد شد
 اخرین خط شط همین غزل است این غزل اخرین پدافند است

 جاویدان رافی.