ما را بنویس قوم بی باور را
ما خالق زخمهای یکدیگر را
ما; پای شکسته بسته بر آتل را
ما; پشت فرو نشسته بر خنجر را
جاویدان رافی
ما را بنویس قوم بی باور را
ما خالق زخمهای یکدیگر را
ما; پای شکسته بسته بر آتل را
ما; پشت فرو نشسته بر خنجر را
جاویدان رافی
یک رباعی قدیمی که هنوز تازه می زند چرا که سخن عشق تا هنوز تازه است...تاریخ و آنچه از سرگذشت انسان می شناسیم گواه ماست که هر جا عشق و محبت و دوستی بخش اعظم تظاهرات و مناسبات رفتاری جامعه را تشکیل داده ارامش و آسایش دست در دست هم روشنایی بخش تاریکای زندگی نوع انسان بوده است و هرجا عشق را فرو گذاشته ایم و از یاد برده ایم یگانگی را دوستی را و تمرکز بر اشتراکات قومی فرهنگی اجتماعی انسانی را به جای کوبیدن بر طبل ناخوش صدای تفاوتها و اختلافها ؛بدون شک باخته ایم کم آورده ایم و و در یک هم گرایی جمعی بر
نا همگرایی!عقوبت آن را در گسترش تفرقه های قومی ؛افزایش استرس و فشارهای روانی؛غلبه احساسات خام بدون پشتوانه بر عقلانیت تاریخی در حرکتهای جمعی و چه بسا فردی ؛کاهش اعتماد عمومی و امید به آینده و بسیار از این دست مواردی که شرح آن در این مختصر البته نگنجد پس داده ایم ...و امروز بیش از هر زمانی به دلایل مختلفی که خواننده فهیم خود از آن آگاه است نیازمند عشقیم و دوستی ؛محبت و یگانگی ...اتحاد و یکرنگی
کافی است چنین زیاده گویی نکنید
اینگونه عجیب چاره جویی نکنید
یک نکته کلید گنج خوش بودن هاست
در مصرف عشق صرفه جویی نکنید ...