نیروانایم و بودا کنمت...

غزل ایینه این روح مکدر شده است

نیروانایم و بودا کنمت...

غزل ایینه این روح مکدر شده است

عرصه ی سخن بسی تنگ است
و عرصه ی معنی بسی فراخ

از سخن، پیش تر آ
تا فراخی بینی
و عرصه بینی
هنوز ما را اهلیت گفت نیست
کاش اهلیت شنودن بودی...

"شمس تبریزی/مقالات

طبقه بندی موضوعی

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر امروز ایران» ثبت شده است

گاهی دلم می خواهد 

سفری اکتشافی باشم به قطب 

که هیچ بهانه ای نمی تواند آنرا لغو کند

 

گاهی می خواهم هواپیمایی باشم 

که این همه ادم را ترک می کند

به دوردست های خالی از سکنه 

 و مرا با خود می برد 

و می برد مرا با خود

 که گاهی دلم می خواهد خلبانی باشم  

پریده از آسمان همین تهران

که هیچ به پشت سرش فکر هم نمی کند 


و دلش نمی سوزد وقتی سوخت هواپیمایش

در آخرین نقطه بی برگشت تمام می شود

 

و می خواهد دریاچه ای باشد کوچک

وقتی "سقوط" دنبال بالشی برای نمردن سر از آخرین نقطه زمین در آورده است

 گاهی می خواهم شفقی قطبی باشم 

که هفت رنگ لبخند  به لبهای آخرین خلبان گمشده در آخرین دقایق هستی  می نشاند 

وقتی اذوقه اش تمام می شود 

و توله گرگ ها و خرس ها را عاشق خود می کند

گاهی دلم می خواهد در اخرین دقیقه بی روح دختری اسکیمو باشی که بلد است چطور یک خلبان را زنده از دهان خرسهای قطبی در بیاورد...

 

تا هر روز دود نشوم 

و از دودکش کلبه آخرین اسکیموی غیر بومی در گوشه غم انگیزی از تهران بیرون نزنم ...


جاویدان رافی



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۳۶
ج. رافی
بالم شکست ...بال و پرم را فروختند
چشمم به خواب رفت سرم را فروختند


ماه مرا به بند کشیدند ابرها
خورشید های شعله ورم را فروختند


افتاد صد گره به تمام امیدهام
صدها دعای پشت سرم را فروختند


من تاج و تخت و بخت ندارم ولی همان
شال طلایی کمرم را فروختند

نیم به باد رفته ای از نیمه خودم
بغض سواحل خزرم را فروختند

از هفت سوی فاجعه زخمی است بال من
رحمت به دردشان ..سپرم را فروختند

دیگر امید در دل تنگم نمانده است
ته مانده های مختصرم را فروختند


جاویدان رافی
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۶ ، ۱۰:۵۹
ج. رافی

سالها ست حساب درد هایم از دستهایم ...


اتفاقهای خوب و روزهای شاد 

کوتاهتر از موی این روزهای توست 

که بازار طلا را کساد می خواهد


سال که تکرار می شود تو را با غمهایت بزرگتر می کند 

و اینه به تکه های کوچکتری 

 تبدیل می شود 

وقتی می شکنی ...

من به تمام اتفاقات زندگی در تمام روزهایی که گذشته فکر میکنم

بارها از بالای خودم افتاده ام 

 پایین تر از پس کوچه های شوش تا بالاتر از برج های یاسر را زیسته ام 

و در اعماق کوتاهشان قدم زده ام 

و هر سال فکر میکنم 

ای کاش رویای صلح آمیز  خانه های بی در و دیوار با سیزده از خوابهایمان بدر نمی شد 

 و من هر سال سبزه را به تکثیر موی سفیدت گره نمی زدم 

به غلغله اندوه در خانه های این در و دیوار های فاصله پرور

بگذار موی بلند به تو بیاید و بخت کوتاه به من 

بگذار موهایت را بلند ببافم 

و توی خیابان مانند مردی شاد قدم بزنم 

تا بلند بخوانم  

 _ کاشا تقویم  چرخش مداومی از بیست و هفت اسفند تا چهارده فروردین بود ....


#جاویدان_رافی 





#اوقات_خوش آن بود که با دوست به سر شد 

باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود 



#بهشت آنجاست که آزاری نباشد 

کسی را با کسی کاری نباشد 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۱۷
ج. رافی
این مطلب همزمان با سالگرد فروغ عزیز در صفحه اینستاگرام منتشر شده است 



 بیست و چهارم بهمن ماه سالگشت بی فروغ شدن ادبیات. و شعر معاصر ایران است..فروغِ اسیر دیوارهای غمزده شهری فرومرده در یاسی انگار ابدی برای شاعر... فروغِ عصیانگر سالهای درد و فراموشی و فروغ تولد دیگر زنی در استانه فصلی سرد ...امسال سالِ مرگ بود انقدر که گرفت و برد پاره هایی از تن مغموم شهر را ...
یک هم پوران بود که برد یکی هم پوران بود که رفت و بوی فروغ را با خود برد  مرگ.پوران فرخزاد به فاصله یک روز از سالگرد تولد خواهر دردانه اش  تلخی اورد و درد افزود زنی که بین نزدیکان فروغ بیشترین تلاش را برای شناساندن فروغ واقعی صورت داد و پیرایه های بسیاری را از چهره ادبی این شاعر معاصر زدود همیشه در تمام سالگشت های تولد و مرگ فروغ تمام تلاشش برای حرمت افزایی و گرامیداشت فروغ بود و همه گونه رنجی به جان خرید تا امروز فروغی پر فروغ تر و شفاف تر در معرض دید جمعیت دوستدارانش باشد امسال اما قاعده دیگر شد گویی و دوستداران فروغ راهی به خلوت همیشگی به تاریخ معهود مرگ بر مزار نیافتند در مزار ظهیراادوله بسته بود و دوستداران فروغ نتوانستند مثل هر سال دور هم جمع شوند و شعرهایش را بخوانند  پس با احترام به زنده یاد پوران عزیز می خواهم اگر چه کم و کوتاه  از فروغ بنویسم ...فروغ را باید شناخت فروغ را باید از زاویه هنرمندی اش شناخت شاید هیچ زنی در تاریخ ایران نتوان سراغ گرفت که اینگونه در معرض قضاوتهای گوناگون قرار گرفته باشد قضاوتهایی که هر کدام نماینده نوعی نگاه و باز تابنده بخشی از زاویه دید افراد مختلف در طول سالیان طولانی  به فروغ, شعرش و زندگی اش بوده است به راستی اگر امروز می توانیم در رابطه با فروغ این همه حرافی کنیم و خیلی ها میتوانند به درختان کم بر و بار خود زیر سایه اش شاخ و برگ بدهند. غیر از این است که همه را مدیون شفافیت و صداقت و راست گونه گی فروغ در تمامی ابعاد زندگی اش هستیم جز این است که فروغ هر چه بود را روی داریه میریخت و هیچ ابایی از اینکه خود خودش باشد نداشت آری فروغ خودش بود شجاعت خود بودن و آینه بودن در جامعه ای که هنوز هم پس از این همه سال تحملش آنچنان برنیامده که شکوه فروغ را بتواند فریاد زند و این مایهء عشق را بر قله های رفیعی که لایقش است بر بنشاند.
وقتی حاصل گران سنگ شاعرانگی. و زیست هنرمندانه فروغ را در کنار عمر کوتاهش مورد بررسی قرار می دهیم قله ای می بینیم برآمده در دورانی کوتاه سر برآورده بر بلندی هایی که کمتر کسانی توانسته اند در آسمان ادب ایران حتی با متر و معیارهای امروزی ما به آن بر رسند...شگفت آنکه هر گروهی نیز متر ومعیار خود را درست میداند و بر به حق بودن قضاوت خود نسبت به فروغ مصرّ است اما واقعیت این است که بسیاری بیراهه رفته اند و قضاوتی شایسته و بایسته جایگاه او نداشته اند ..به اعتقاد خیلی از منتقدین فروغ واقعی در دومجموعه آخرش متبلور شده است و مجموعه های اول او را فاقد عناصر ترجیحی در شعر معاصر می دانند اگر چه تردیدی نیست که فروغ در دومجموعه اخر تعالی روحی و شخصیتی پیدا کرده است و خط روشنی از نور را بر شعر تابانیده و حسرت نیمه کاره ماندن این کشف و شهود و تعالی را بر دل ادب دوستان و. و ادبیات شناسان بر نشانده که اگر می ماند بی شک این سیر تعالی راه به گوشه هایی ژرف تر و ناگشوده تر از شعر معاصر می برد و شعر امروز چند قدمی  از خودش جلوتر بود لکن مجموعه های اول او را نیز می توان در بستر ادبیات و مفاهیم ساختار شکنانه اش در تقابل با سنتهای جامعه و باور به باورهای زنانگی و فریاد های زن بودن ,گریز از چهار چوب های از پیش تعیین شده و بسیاری نوآوری ها ی  بیانی و مفهومی مورد ستایش تدقیق و  بررسی قرار داد مگر نه اینکه فروغ بدون عبور از زندان اسیر و فراز آمدن بر دیوار عصیان. فروغی که می شناسیم نمی شد؟ 

منم آن مرغ ..آن مرغی که دیری است 
به سر اندیشه پرواز دارم 
سرودم ناله شد در سینه تنگ 
به حسرتها سر آمد روزگارم 

این گونه صریح عشق به تعالی و پرواز روح از کشمکش های روزمرگی را فریاد زدن آن هم در اولین مجموعه اش اسیر خود بیان صریح لزوم شکستن قفس تنگی است که فروغ را در خود پربسته می خواهد و دخترکی بیست ساله فریاد می زند از دردی که تقابل او با جهان بدبین مردسالار به جانش می افکند 
آنکس که مرا نشاط و مستی داد 
آنکس که مرا امید و شادی بود 
هر جا که نشست بی تامل گفت 
او یک زن ساده لوح عادی بود

می سوزم از این دورویی و نیرنگ 
یکرنگی کودکانه می خواهم 
ای مرگ از آن لبان خاموشت 
یک بوسه جاودانه می خواهم ...

ارزشهایی را در سه اثر اول او توانیم یافت اگر نگاه ما به او  عارفی را در سیر سلوکش ببیند که از پایین ترین پله های عرفان و از دقیق شدن در رازهای جسم تا  پرواز کردن تا پروانگی های روح ما را به زنی می رساند در استانه فصلی سرد با ایمانی که اگر سرانجامی دیگر داشت یقینی به ارمغان می آورد از جنس معجزه در کلمات

...باری فروغ را می خوانیم دیگر بار و دیگر بار ...شاعری که تولدی دیگر یافت تا شعر امروز را چند پله بر شانه های رنج خود بالاتر بیاورد ...فروغ را بخوانیم فارغ از نگاه کوته بینانه به زندگی شخصی فروغ ,فارغ  از نسبتهای ناروایی که برخی افراد انگار از قرقره کردن آنها لذتی وافر میبرند 
که صد البته شعر فروغ همیشه خود دندان شکن ترین پاسخها بر صورت نشُسته این ادیب نمایان بوده است..



دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست...

حق یارتان

جاویدان رافی

نظر خود را بنویسید دوستان ارزومند شادی هایتان..
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۲۳
ج. رافی


اگر چه زنده ماندن بی تو یک معضل نخواهد شد


شدم شکل معمایی که بی تو حل نخواهد شد



اگر پیغمبری هم شیوه روز و شبم باشد.


برایم آیه ای مانند تو منزل نخواهد شد ...



جاویدان رافی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۵ ، ۰۲:۲۴
ج. رافی
یک رباعی


بیچاره دلم که خسته بودی دیشب
بر شانه شب نشسته بودی دیشب

با ماه که از حال تو می پرسیدم
می گفت کمی شکسته بودی دیشب ...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۲:۱۵
ج. رافی

یک رباعی قدیمی که هنوز تازه می زند چرا که سخن عشق تا هنوز تازه است...تاریخ و آنچه از سرگذشت انسان می شناسیم گواه ماست که هر جا عشق و محبت و دوستی بخش اعظم تظاهرات و مناسبات رفتاری جامعه را تشکیل داده ارامش و آسایش دست در دست هم روشنایی بخش تاریکای زندگی نوع انسان بوده است و هرجا عشق را فرو گذاشته ایم و از یاد برده ایم یگانگی را دوستی را و تمرکز بر اشتراکات قومی فرهنگی اجتماعی  انسانی را به جای کوبیدن بر طبل ناخوش صدای تفاوتها و اختلافها ؛بدون شک باخته ایم کم آورده ایم و و در یک هم گرایی جمعی بر

نا همگرایی!عقوبت آن را در گسترش تفرقه های قومی ؛افزایش استرس و فشارهای روانی؛غلبه احساسات خام بدون پشتوانه بر عقلانیت تاریخی در حرکتهای جمعی و چه بسا فردی ؛کاهش اعتماد عمومی و امید به آینده و بسیار از این دست مواردی که شرح آن در این مختصر البته نگنجد پس داده ایم ...و امروز بیش از هر زمانی به دلایل مختلفی که خواننده فهیم خود از آن آگاه است نیازمند عشقیم و دوستی ؛محبت و یگانگی ...اتحاد و یکرنگی




کافی است چنین زیاده گویی نکنید

اینگونه عجیب چاره جویی نکنید

یک نکته کلید گنج خوش بودن هاست

در مصرف عشق صرفه جویی نکنید ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۲:۱۱
ج. رافی


یخ زدم مثل آدمی برفی در عبور از شبی زمستانی

این منم مرد ساده ای با این دستهای سیاه سیمانی

 

روبرو داد میکشد طوفان  پشت سر بادها که میگریند 

به درک! از دلم چه میگویی  این دل ناگزیر طوفانی

 

جمع کردم برای خود یک مشت ابرهای بهاری از چشمت 

خیس خیسم ولی عجب حالی است  زندگی در هوای بارانی 

 

دوستان عزیز من حالا دو کبوتر دو دانه گنجشکند

گریه ام را کسی نمیبیند وقت فواره و غزلخوانی

 

گفتم از سیب میشود اغاز ,  پرسه در باغ ارزوهایم 

یک سبد سیب سرخ اوردی گفتی این هم دو سیب حیرانی!

 

طفره رفتی و بی صدا گفتی:آنطرف را نگاه کن!...دیدم

مرد میوه فروش گاریچی ,داد میزد که سیب لبنانی

 

وقت کوچ پرنده را دیگر از دل من نگو که یادت نیست

تا قفس باز شد پرنده گریخت رفتم آنشب به سمت ویرانی 

 

گفتم این تازه اول راه است فصل سرد سکوت می اید 

از همین لحظه ای که یخ بستم در تو با گریه های پنهانی

 

میگذارند مردم این شهر ،صبح روز تولدم من را

جای تندیس کهنه ای تنها ، وسط حوض توی میدانی

 

سمت ان نیمکت کسی امد ،که شبیه تو بود چشمانش 

نکند بعد از این قرون مدید ،آمدی بی خبر به مهمانی؟!!!

 

                                                                                                جاویدان رافی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۲۹
ج. رافی