نیروانایم و بودا کنمت...

غزل ایینه این روح مکدر شده است

نیروانایم و بودا کنمت...

غزل ایینه این روح مکدر شده است

عرصه ی سخن بسی تنگ است
و عرصه ی معنی بسی فراخ

از سخن، پیش تر آ
تا فراخی بینی
و عرصه بینی
هنوز ما را اهلیت گفت نیست
کاش اهلیت شنودن بودی...

"شمس تبریزی/مقالات

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر فارسی پارسی ایران ایرانی» ثبت شده است

دور و بر خرابه این خانه پر نزن
اصلا نیا به این دل دیوانه سر نزن

پر در حریق جان بر آشفته ام نکش
آتش به جان این دل خونین جگر نزن

عمری است عشق رفته از این خانه جان من
متروکه است صاحب این خانه در نزن

از ما بهار شوق تو چون بادها گذشت
بر ریشه های باغ زمستان تبر نزن

هم شادی ام ز توست هم اندوه بی حدم
شمشیر می زنی بزن و مختصر نزن

بگذار تا بدون تو باشم که سالهاست
من بی توام تو بی منی.. هی نیشتر نزن

شرمنده شعر حال خوش و خرمی نداشت
زخم زبان به شاعر از این بیشتر نزن ...


جاویدان رافی


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۵ ، ۰۱:۱۱
ج. رافی

یک رباعی قدیمی که هنوز تازه می زند چرا که سخن عشق تا هنوز تازه است...تاریخ و آنچه از سرگذشت انسان می شناسیم گواه ماست که هر جا عشق و محبت و دوستی بخش اعظم تظاهرات و مناسبات رفتاری جامعه را تشکیل داده ارامش و آسایش دست در دست هم روشنایی بخش تاریکای زندگی نوع انسان بوده است و هرجا عشق را فرو گذاشته ایم و از یاد برده ایم یگانگی را دوستی را و تمرکز بر اشتراکات قومی فرهنگی اجتماعی  انسانی را به جای کوبیدن بر طبل ناخوش صدای تفاوتها و اختلافها ؛بدون شک باخته ایم کم آورده ایم و و در یک هم گرایی جمعی بر

نا همگرایی!عقوبت آن را در گسترش تفرقه های قومی ؛افزایش استرس و فشارهای روانی؛غلبه احساسات خام بدون پشتوانه بر عقلانیت تاریخی در حرکتهای جمعی و چه بسا فردی ؛کاهش اعتماد عمومی و امید به آینده و بسیار از این دست مواردی که شرح آن در این مختصر البته نگنجد پس داده ایم ...و امروز بیش از هر زمانی به دلایل مختلفی که خواننده فهیم خود از آن آگاه است نیازمند عشقیم و دوستی ؛محبت و یگانگی ...اتحاد و یکرنگی




کافی است چنین زیاده گویی نکنید

اینگونه عجیب چاره جویی نکنید

یک نکته کلید گنج خوش بودن هاست

در مصرف عشق صرفه جویی نکنید ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۲:۱۱
ج. رافی

 بعد از تو ...

و بعد از تو من با خودم بد شدم
خودم ایستادم خودم رد شدم

زمین لرزه پر کرد روح مرا
دچار گسلهای ممتد شدم

اسیر ستیزه دچار جنون
مسلمان نگردیده مرتد شدم

تو رفتی و جاماند من از خودم
دو نیمه دو جان مجرد شدم

چنان سخت از ریشه دل تیشه خورد
که در زنده ماندن مردد شدم

وهرجا دلم خواست عاشق شود
خودم روبروی خودم سد شدم

تو رفتی ولی بغض من وا نشد
تو رفتی و من با خودم بد شدم ...



جاویدان رافی   ...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۲۱:۵۱
ج. رافی