نیروانایم و بودا کنمت...

غزل ایینه این روح مکدر شده است

نیروانایم و بودا کنمت...

غزل ایینه این روح مکدر شده است

عرصه ی سخن بسی تنگ است
و عرصه ی معنی بسی فراخ

از سخن، پیش تر آ
تا فراخی بینی
و عرصه بینی
هنوز ما را اهلیت گفت نیست
کاش اهلیت شنودن بودی...

"شمس تبریزی/مقالات

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حسین منزوی» ثبت شده است

باور اینکه برنمی گردی بغض در سینه دماوند است
 دل من بیستون فرهاد است دل تو بی قرار الوند است
عطش بوی موی تو درمن شده جاری که کوچه پر شده از
 عطر گل ها.؟!..نه .. این هوا انگار بوی موی تو را پراکنده است
 تا تو رفتی بهار بی بر شد باغ از ابر ها مکدر شد 
حالت شهر گریه آور شد آسمان سوگوار یک خنده است
قاتل بی رقیب قلب منی که بدون تو دربدر شده ام
 رفتنت هم درست مثل خودت پر غرور و لجوج و یک دنده است
 روح من در حریق بوسه تو عامل یک جنون ادواری است
 لب من بوسه بو سه خواهد مرد ..مرگ محصول این فرایند است
روزگارم شبیه تر شده به قصه هم عشیره ام فرهاد
 کوه را تیشه تیشه من کندم ..لب شیرین به خسروان قند است
 شور فرهادوار من در شعر پادشاهی به غیر بخشیده
هر کسی که کنار او باشد تاج خسروش ارزومند است
می روم بی تو دق کنم در خود خسته از سالها بساز و بسوز
قاضی بین ما دو تا امروز عشق این آخرین پناهنده است
 جاده در امتداد رفتن خود برد با دیگری قرار مرا
انچه جا مانده از لبش همهء ..خاطرات شمال و دربند است
 """"""
بند انداخت ابروانش تا بند بند تنم فرو ریزد
جان ناقابلم عزیز دلم به سر موی دلبرم بند است.   

 زیر باران نشست وقتی که اسب می برد نوعروسی را
بغض کارون شکست وقتی که دید دریا به کام اروند است
 مثل گلدسته های خرمشهر مثل شهری که فتح خواهد شد
 اخرین خط شط همین غزل است این غزل اخرین پدافند است

 جاویدان رافی.

شهر... در موی بلند ماه زندانی شده

ماه رمضان است و برکت های طولانی شده


"شب" که با یادت خوشم کوتاه تر از موی من
مثل موهای تو "روز" تشنه طولانی شده

برکت از خواب زمین میجوشد و ورد سحر
شهر قرآنی پر از انفاس روحانی شده

حال من اینروز ها حال اسیر خسته ای است
گشنه از خواب کباب ناب سلطانی
 شده 

چون کویری تشنهء باران در این تیر لجوج!
تیر ماه من ندارد روز بارانی شده

ناز کم کن ..خون مخور در کاسه دلها عزیز
نازهایت عامل نقض مسلمانی شده

بس که می در کاسه خون دل من خورده ای 
چشمهایت مثل احسان علیخانی شده!

روزه هایم با غم پنهانی ات وا میشود
ای مسلمان اسیر نامسلمانی شده!!

در خمار "ربنا" ...افطار ها بی شوق شد
روح من محروم از افطار° درمانی شده

ساز آن آوازه خوان پیر دیر ما بخیر
آن مسیحا دم ..غزل پرداز ربانی شده

چند روزی روزه را با بغض خود وا میکنم
کشتی ام... وامانده در دریای طوفانی شده

تا بیایی شعر و شاعر از نفس افتاده اند 
عشق با امروز و فردای تو قربانی ...


                       ""جاویدان رافی""
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۰۰:۴۰
ج. رافی


با احترام به زنده یاد "حسین منزوی"

 

 

"اینک این من سر به سودای پریشانی نهاده  

داغ نامت را نشان کرده به پیشانی نهاده  

گریه ام را میخورم زیرا که میترسم زباران  

مثل برجی خسته برجی رو به ویرانی نهاده" 

 

 

 

 <<>>  

بغض گلوگیری نشست امشب ،تاخورده در عمق گلوی من 

 یک برج وحشت کرده از باران ،در اینه در روبروی من  

 

دارم تماشا میکنم خود را،گم گشته در مردی مه الوده  

گم گشته در فصلی که خواهد شد،پاییز زرد ارزوی من  

 

پاییز فصل زرد غم انگیز ،حتما کسی امروز خواهد مرد 

 بر شانه های خسته باران ,بر دست های بی وضوی من  

 

دیوار پشت شانه دیوار, نه!هیچ چشمی هم نخواهد دید 

 اعدام سرد این دقایق را در صبحگاه فتنه جوی من 

 

 روزی فرا خواهد رسید انشب،ایینه هم فرصت نخواهد داد  

چون صاعقه اوار خواهد شد هفت اسمان ایینه روی من  

 

باید کسی امشب به پا خیزد قدری جنون در کاسه ای ریزد  

در کوچه های ساکت این شهر ،چون سایه ای در جستجوی من  

 

یکبار دیگر گریه اش را خورد مثل گلی بر ماسه ها پژمرد  

یک برج روکرده به ویرانی ،در اینه در روبروی من!  

                                                                                     جاویدان رافی خرداد ۱۳۸۳


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۲۵
ج. رافی