نیروانایم و بودا کنمت...

غزل ایینه این روح مکدر شده است

نیروانایم و بودا کنمت...

غزل ایینه این روح مکدر شده است

عرصه ی سخن بسی تنگ است
و عرصه ی معنی بسی فراخ

از سخن، پیش تر آ
تا فراخی بینی
و عرصه بینی
هنوز ما را اهلیت گفت نیست
کاش اهلیت شنودن بودی...

"شمس تبریزی/مقالات

طبقه بندی موضوعی

برج

پنجشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۲۵ ب.ظ


با احترام به زنده یاد "حسین منزوی"

 

 

"اینک این من سر به سودای پریشانی نهاده  

داغ نامت را نشان کرده به پیشانی نهاده  

گریه ام را میخورم زیرا که میترسم زباران  

مثل برجی خسته برجی رو به ویرانی نهاده" 

 

 

 

 <<>>  

بغض گلوگیری نشست امشب ،تاخورده در عمق گلوی من 

 یک برج وحشت کرده از باران ،در اینه در روبروی من  

 

دارم تماشا میکنم خود را،گم گشته در مردی مه الوده  

گم گشته در فصلی که خواهد شد،پاییز زرد ارزوی من  

 

پاییز فصل زرد غم انگیز ،حتما کسی امروز خواهد مرد 

 بر شانه های خسته باران ,بر دست های بی وضوی من  

 

دیوار پشت شانه دیوار, نه!هیچ چشمی هم نخواهد دید 

 اعدام سرد این دقایق را در صبحگاه فتنه جوی من 

 

 روزی فرا خواهد رسید انشب،ایینه هم فرصت نخواهد داد  

چون صاعقه اوار خواهد شد هفت اسمان ایینه روی من  

 

باید کسی امشب به پا خیزد قدری جنون در کاسه ای ریزد  

در کوچه های ساکت این شهر ،چون سایه ای در جستجوی من  

 

یکبار دیگر گریه اش را خورد مثل گلی بر ماسه ها پژمرد  

یک برج روکرده به ویرانی ،در اینه در روبروی من!  

                                                                                     جاویدان رافی خرداد ۱۳۸۳


نظرات  (۱)

سلام به جناب رافی عزیز و سایر دوستان گرام
کمتر دیده ام شاعری توان و جسارت هماورد شدن با اوزان بدین سنگینی را داشته باشد خاصه زمانی که غزل موضوعی و محدود میشود 
نظر دادن درباره ی این غزل دشوار است به گمان این حقیر شاعر نگاه رندانه و ظریفی به بیان سنگینی و طمطراق اوزان برخی غزلهای حسین منزوی داشته است که به زیبایی هر چه تمامتر در این غزل مجسم شده است.
از این گونه است :
زنی که صاعقه وار آنک ، ردای شعله به تن دارد 
فرو نیامده خود پیداست ، که قصد خرمن من دارد...

پاسخ:
درود دوست گرامی  ارش عزیز. زنده یاد حسین منزوی غول زیبای غزل معاصر است. که کس را هنوز یارای هماورد شدن با او نیست و تکرارش هم به این سادگی نیست ..این غزل هم در سالی که حسین منزوی را با خود برد و دوستدارانش را در  اندوه نشاند عرض ارادتی بود کوچکتر از درد فراموشی که تقدیم ان بزرگ شد..ممنون از لطف نگاه شما و قلم نکته سنجتان..و یاداوری یکی از شاهکارهای استاد منزوی..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی