نیروانایم و بودا کنمت...

غزل ایینه این روح مکدر شده است

نیروانایم و بودا کنمت...

غزل ایینه این روح مکدر شده است

عرصه ی سخن بسی تنگ است
و عرصه ی معنی بسی فراخ

از سخن، پیش تر آ
تا فراخی بینی
و عرصه بینی
هنوز ما را اهلیت گفت نیست
کاش اهلیت شنودن بودی...

"شمس تبریزی/مقالات

طبقه بندی موضوعی

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اشعارجاویدان» ثبت شده است

ما را بنویس قوم بی باور را 

ما خالق زخمهای یکدیگر را 

ما; پای شکسته بسته بر آتل را

ما; پشت فرو نشسته بر خنجر را 



جاویدان رافی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۳۰
ج. رافی
بالم شکست ...بال و پرم را فروختند
چشمم به خواب رفت سرم را فروختند


ماه مرا به بند کشیدند ابرها
خورشید های شعله ورم را فروختند


افتاد صد گره به تمام امیدهام
صدها دعای پشت سرم را فروختند


من تاج و تخت و بخت ندارم ولی همان
شال طلایی کمرم را فروختند

نیم به باد رفته ای از نیمه خودم
بغض سواحل خزرم را فروختند

از هفت سوی فاجعه زخمی است بال من
رحمت به دردشان ..سپرم را فروختند

دیگر امید در دل تنگم نمانده است
ته مانده های مختصرم را فروختند


جاویدان رافی
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۶ ، ۱۰:۵۹
ج. رافی


اگر چه زنده ماندن بی تو یک معضل نخواهد شد


شدم شکل معمایی که بی تو حل نخواهد شد



اگر پیغمبری هم شیوه روز و شبم باشد.


برایم آیه ای مانند تو منزل نخواهد شد ...



جاویدان رافی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۵ ، ۰۲:۲۴
ج. رافی

اگر قاجار با روس اینچنین بی جا نمی کردند

تفاهم نامه موی تو را امضا نمی کردند


اگر خنجر به مویت گردنت را با گیوتینها

جدا از پیکرت آن چهره زیبا نمی کردند


اگر شمشیرهای خون کش قوم عرب در تو

مزامیر قرون را واجب الاجرا نمی کردند


دو تا چشم سیاه شاد و مستت در شب شمشیر

بساط اشک را در شوشتر برپا نمی کردند 


غم حجاج یوسف های جاهل را نمی خوردند

سر خون گریه ات بر دارها بالا نمی کردند


شبی تاتارها  در زمهریر سرد بی مهری  

به مویت قیچی و از شاخه ات گل وا نمی کردند


نشابوری ترین اواز ها  در سینه می مردند

قبور شادیاخت را اگر پیدا نمی کردند



اگر ها و مگرهای فراوان مرهم من نیست

که  آه بی اثر را کاشکی معنا نمی کردند



وطن ! والا پلنگ سرکش مغرور تن زخمی

اگر گل زخمهات این اشک را دریا نمی کردند


هنوز اندازه هایت از حد خیاط بیرون بود

لباست را به قد دیگری همپا نمی کردند


پلنگی بود خوی مردمت مغرور و طغیانگر

قناعت به شکوه گربه ای رعنا نمی کردند



جاویدان رافی






*شادیاخ:یا شادکاخ ناحیه ای در نیشابور و .محل زندگی عطار نیشابوری  که چندین سده محله و منطقه ای اباد بوده و احتمالا در قرن هفتم زلزله ای طومار ان را در هم پیچیده است...




ارش

کمانگیر

کمانگیران ایران ورطه ویران نمی خواهند

مرام روبهی مال شما شیران نمی خواهند

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۵ ، ۱۰:۳۲
ج. رافی
و در کنار تو شاید شبی شدم متکثّر
الهه ازلی با قشنگی متغیّر

"قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال"
تو را چگونه بخوانم قشنگ نامتصوّر

تو روح هر چه شرابی که کهنه...می ریزی شور
میان رگ به رگ شعر خسته متأثر

همان یگانه تن و روح بی بدل که تو باشی
میان این همه زیبای تلخ خوش متظاهر

تسلسل غزلی عارفانه چشم سیاهت
دو چشم؟..نه ..گل صوفی؟..نه ..یک پیاله مخدّر

 تو اوّل°آخرِ اصلا نایست هیچ کجایی
شروع من هستی ..انتهای قصه مسافر

زمین همین و زمان نیز هم همین تا هست
و سرنوشت غریب من و تو لا یتغیّر

پرنده فکر نمی کرد به دام عشق بیفتد
و بوسه بوسه ببخشد
                            به عشق روح معاصر


                       ¤¤¤
نگو لبان من از شعر می تراود ..تنها
  • تو گفتی و تو نوشتی و من شدم متشاعر...


#جاویدان_رافی

پ.ن:یک.سهراب سپهری. بهترین تعریف را از کلمه قشنگ ارایه داده روحش شاد
دو.ممنونم از دوستانی که  حس می شوند  و آن دیگران را نیز دوست دارم ممنون که می خوانید و می اندیشید.
سه.رسالت ما شادی و عشق است
چهار.#در مصرف عشق صرفه جویی نکنید...
#شاعر گلوی خاطره اش زخمی است
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۵ ، ۱۴:۱۵
ج. رافی

جهان مضطرب از رنج دستهای کبودت

غم نهان شده در عمق لایه های وجودت

 

ترانه ها ی فرو خورده رها شده در باد

هجوم وحشی تردید ها به بود و نبودت

 

زمین  گرم پر از نفت زیر پای تو بر باد

رگان قلب تو سرشار از سکوت و برودت

 

برای رفتن از این شهر غم گرفته چه داری؟

به خواب رفته دو پایت شکسته بال صعودت!

 

خلاصه کرده نگاهت تمام زندگی ات را

درنگ مبهم رنج است بر فراز و فرودت

 

بگو نمی دمد آخر چرا به صور خود آیا

خدای ناظر نظاره رکوع و سجود ت...


جاویدان رافی


پ.ن:نظاره را مشدد بخوانید دوستان عزیزم...                                                                                     INSTAGRAM-@javidanrafi

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۵ ، ۱۹:۴۹
ج. رافی
باور اینکه برنمی گردی بغض در سینه دماوند است
 دل من بیستون فرهاد است دل تو بی قرار الوند است
عطش بوی موی تو درمن شده جاری که کوچه پر شده از
 عطر گل ها.؟!..نه .. این هوا انگار بوی موی تو را پراکنده است
 تا تو رفتی بهار بی بر شد باغ از ابر ها مکدر شد 
حالت شهر گریه آور شد آسمان سوگوار یک خنده است
قاتل بی رقیب قلب منی که بدون تو دربدر شده ام
 رفتنت هم درست مثل خودت پر غرور و لجوج و یک دنده است
 روح من در حریق بوسه تو عامل یک جنون ادواری است
 لب من بوسه بو سه خواهد مرد ..مرگ محصول این فرایند است
روزگارم شبیه تر شده به قصه هم عشیره ام فرهاد
 کوه را تیشه تیشه من کندم ..لب شیرین به خسروان قند است
 شور فرهادوار من در شعر پادشاهی به غیر بخشیده
هر کسی که کنار او باشد تاج خسروش ارزومند است
می روم بی تو دق کنم در خود خسته از سالها بساز و بسوز
قاضی بین ما دو تا امروز عشق این آخرین پناهنده است
 جاده در امتداد رفتن خود برد با دیگری قرار مرا
انچه جا مانده از لبش همهء ..خاطرات شمال و دربند است
 """"""
بند انداخت ابروانش تا بند بند تنم فرو ریزد
جان ناقابلم عزیز دلم به سر موی دلبرم بند است.   

 زیر باران نشست وقتی که اسب می برد نوعروسی را
بغض کارون شکست وقتی که دید دریا به کام اروند است
 مثل گلدسته های خرمشهر مثل شهری که فتح خواهد شد
 اخرین خط شط همین غزل است این غزل اخرین پدافند است

 جاویدان رافی.

یک رباعی قدیمی که هنوز تازه می زند چرا که سخن عشق تا هنوز تازه است...تاریخ و آنچه از سرگذشت انسان می شناسیم گواه ماست که هر جا عشق و محبت و دوستی بخش اعظم تظاهرات و مناسبات رفتاری جامعه را تشکیل داده ارامش و آسایش دست در دست هم روشنایی بخش تاریکای زندگی نوع انسان بوده است و هرجا عشق را فرو گذاشته ایم و از یاد برده ایم یگانگی را دوستی را و تمرکز بر اشتراکات قومی فرهنگی اجتماعی  انسانی را به جای کوبیدن بر طبل ناخوش صدای تفاوتها و اختلافها ؛بدون شک باخته ایم کم آورده ایم و و در یک هم گرایی جمعی بر

نا همگرایی!عقوبت آن را در گسترش تفرقه های قومی ؛افزایش استرس و فشارهای روانی؛غلبه احساسات خام بدون پشتوانه بر عقلانیت تاریخی در حرکتهای جمعی و چه بسا فردی ؛کاهش اعتماد عمومی و امید به آینده و بسیار از این دست مواردی که شرح آن در این مختصر البته نگنجد پس داده ایم ...و امروز بیش از هر زمانی به دلایل مختلفی که خواننده فهیم خود از آن آگاه است نیازمند عشقیم و دوستی ؛محبت و یگانگی ...اتحاد و یکرنگی




کافی است چنین زیاده گویی نکنید

اینگونه عجیب چاره جویی نکنید

یک نکته کلید گنج خوش بودن هاست

در مصرف عشق صرفه جویی نکنید ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۲:۱۱
ج. رافی

 بعد از تو ...

و بعد از تو من با خودم بد شدم
خودم ایستادم خودم رد شدم

زمین لرزه پر کرد روح مرا
دچار گسلهای ممتد شدم

اسیر ستیزه دچار جنون
مسلمان نگردیده مرتد شدم

تو رفتی و جاماند من از خودم
دو نیمه دو جان مجرد شدم

چنان سخت از ریشه دل تیشه خورد
که در زنده ماندن مردد شدم

وهرجا دلم خواست عاشق شود
خودم روبروی خودم سد شدم

تو رفتی ولی بغض من وا نشد
تو رفتی و من با خودم بد شدم ...



جاویدان رافی   ...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۲۱:۵۱
ج. رافی

 

بین شب و موهای  رهای تو تضاد است

از بس که رها در بغل سرکش باد است

 

از بس که خدا قدر گرفتاری این دل

آزادی بسیار به موهای تو داده است

 

هرکس نظری روی تو را دیده به لبخند

معتاد خرابی است که در بند مواد است

 

این است که دلواپس موهای سیاهت

یا شهر خرابت شده بسیار زیاد است

 

چشم تو همان بتکده قوم ثمود است

موهات پریشانی پیشانی عاد است

 

دیگر پدر عشق درآمد پدرت خوب!

مانند لبت مادر این دهر نزاده است

 

با شیخ نگو ..بوسه حرام است و حلال است؟

فتواش رسیدن به تو در روز معاد است!

 

ای مرجع تقلید غزلهای لب من

 شاعر شدن از بوسه تو عین جهاد است

 

ای کاش مرا در بغلت خواب ببیند

آن کس که تو را در بغل باد نهاده است!



جاویدان رافی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۳۶
ج. رافی