نیروانایم و بودا کنمت...

غزل ایینه این روح مکدر شده است

نیروانایم و بودا کنمت...

غزل ایینه این روح مکدر شده است

عرصه ی سخن بسی تنگ است
و عرصه ی معنی بسی فراخ

از سخن، پیش تر آ
تا فراخی بینی
و عرصه بینی
هنوز ما را اهلیت گفت نیست
کاش اهلیت شنودن بودی...

"شمس تبریزی/مقالات

طبقه بندی موضوعی

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جاویدان رافی» ثبت شده است

سالها ست حساب درد هایم از دستهایم ...


اتفاقهای خوب و روزهای شاد 

کوتاهتر از موی این روزهای توست 

که بازار طلا را کساد می خواهد


سال که تکرار می شود تو را با غمهایت بزرگتر می کند 

و اینه به تکه های کوچکتری 

 تبدیل می شود 

وقتی می شکنی ...

من به تمام اتفاقات زندگی در تمام روزهایی که گذشته فکر میکنم

بارها از بالای خودم افتاده ام 

 پایین تر از پس کوچه های شوش تا بالاتر از برج های یاسر را زیسته ام 

و در اعماق کوتاهشان قدم زده ام 

و هر سال فکر میکنم 

ای کاش رویای صلح آمیز  خانه های بی در و دیوار با سیزده از خوابهایمان بدر نمی شد 

 و من هر سال سبزه را به تکثیر موی سفیدت گره نمی زدم 

به غلغله اندوه در خانه های این در و دیوار های فاصله پرور

بگذار موی بلند به تو بیاید و بخت کوتاه به من 

بگذار موهایت را بلند ببافم 

و توی خیابان مانند مردی شاد قدم بزنم 

تا بلند بخوانم  

 _ کاشا تقویم  چرخش مداومی از بیست و هفت اسفند تا چهارده فروردین بود ....


#جاویدان_رافی 





#اوقات_خوش آن بود که با دوست به سر شد 

باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود 



#بهشت آنجاست که آزاری نباشد 

کسی را با کسی کاری نباشد 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۱۷
ج. رافی
این مطلب همزمان با سالگرد فروغ عزیز در صفحه اینستاگرام منتشر شده است 



 بیست و چهارم بهمن ماه سالگشت بی فروغ شدن ادبیات. و شعر معاصر ایران است..فروغِ اسیر دیوارهای غمزده شهری فرومرده در یاسی انگار ابدی برای شاعر... فروغِ عصیانگر سالهای درد و فراموشی و فروغ تولد دیگر زنی در استانه فصلی سرد ...امسال سالِ مرگ بود انقدر که گرفت و برد پاره هایی از تن مغموم شهر را ...
یک هم پوران بود که برد یکی هم پوران بود که رفت و بوی فروغ را با خود برد  مرگ.پوران فرخزاد به فاصله یک روز از سالگرد تولد خواهر دردانه اش  تلخی اورد و درد افزود زنی که بین نزدیکان فروغ بیشترین تلاش را برای شناساندن فروغ واقعی صورت داد و پیرایه های بسیاری را از چهره ادبی این شاعر معاصر زدود همیشه در تمام سالگشت های تولد و مرگ فروغ تمام تلاشش برای حرمت افزایی و گرامیداشت فروغ بود و همه گونه رنجی به جان خرید تا امروز فروغی پر فروغ تر و شفاف تر در معرض دید جمعیت دوستدارانش باشد امسال اما قاعده دیگر شد گویی و دوستداران فروغ راهی به خلوت همیشگی به تاریخ معهود مرگ بر مزار نیافتند در مزار ظهیراادوله بسته بود و دوستداران فروغ نتوانستند مثل هر سال دور هم جمع شوند و شعرهایش را بخوانند  پس با احترام به زنده یاد پوران عزیز می خواهم اگر چه کم و کوتاه  از فروغ بنویسم ...فروغ را باید شناخت فروغ را باید از زاویه هنرمندی اش شناخت شاید هیچ زنی در تاریخ ایران نتوان سراغ گرفت که اینگونه در معرض قضاوتهای گوناگون قرار گرفته باشد قضاوتهایی که هر کدام نماینده نوعی نگاه و باز تابنده بخشی از زاویه دید افراد مختلف در طول سالیان طولانی  به فروغ, شعرش و زندگی اش بوده است به راستی اگر امروز می توانیم در رابطه با فروغ این همه حرافی کنیم و خیلی ها میتوانند به درختان کم بر و بار خود زیر سایه اش شاخ و برگ بدهند. غیر از این است که همه را مدیون شفافیت و صداقت و راست گونه گی فروغ در تمامی ابعاد زندگی اش هستیم جز این است که فروغ هر چه بود را روی داریه میریخت و هیچ ابایی از اینکه خود خودش باشد نداشت آری فروغ خودش بود شجاعت خود بودن و آینه بودن در جامعه ای که هنوز هم پس از این همه سال تحملش آنچنان برنیامده که شکوه فروغ را بتواند فریاد زند و این مایهء عشق را بر قله های رفیعی که لایقش است بر بنشاند.
وقتی حاصل گران سنگ شاعرانگی. و زیست هنرمندانه فروغ را در کنار عمر کوتاهش مورد بررسی قرار می دهیم قله ای می بینیم برآمده در دورانی کوتاه سر برآورده بر بلندی هایی که کمتر کسانی توانسته اند در آسمان ادب ایران حتی با متر و معیارهای امروزی ما به آن بر رسند...شگفت آنکه هر گروهی نیز متر ومعیار خود را درست میداند و بر به حق بودن قضاوت خود نسبت به فروغ مصرّ است اما واقعیت این است که بسیاری بیراهه رفته اند و قضاوتی شایسته و بایسته جایگاه او نداشته اند ..به اعتقاد خیلی از منتقدین فروغ واقعی در دومجموعه آخرش متبلور شده است و مجموعه های اول او را فاقد عناصر ترجیحی در شعر معاصر می دانند اگر چه تردیدی نیست که فروغ در دومجموعه اخر تعالی روحی و شخصیتی پیدا کرده است و خط روشنی از نور را بر شعر تابانیده و حسرت نیمه کاره ماندن این کشف و شهود و تعالی را بر دل ادب دوستان و. و ادبیات شناسان بر نشانده که اگر می ماند بی شک این سیر تعالی راه به گوشه هایی ژرف تر و ناگشوده تر از شعر معاصر می برد و شعر امروز چند قدمی  از خودش جلوتر بود لکن مجموعه های اول او را نیز می توان در بستر ادبیات و مفاهیم ساختار شکنانه اش در تقابل با سنتهای جامعه و باور به باورهای زنانگی و فریاد های زن بودن ,گریز از چهار چوب های از پیش تعیین شده و بسیاری نوآوری ها ی  بیانی و مفهومی مورد ستایش تدقیق و  بررسی قرار داد مگر نه اینکه فروغ بدون عبور از زندان اسیر و فراز آمدن بر دیوار عصیان. فروغی که می شناسیم نمی شد؟ 

منم آن مرغ ..آن مرغی که دیری است 
به سر اندیشه پرواز دارم 
سرودم ناله شد در سینه تنگ 
به حسرتها سر آمد روزگارم 

این گونه صریح عشق به تعالی و پرواز روح از کشمکش های روزمرگی را فریاد زدن آن هم در اولین مجموعه اش اسیر خود بیان صریح لزوم شکستن قفس تنگی است که فروغ را در خود پربسته می خواهد و دخترکی بیست ساله فریاد می زند از دردی که تقابل او با جهان بدبین مردسالار به جانش می افکند 
آنکس که مرا نشاط و مستی داد 
آنکس که مرا امید و شادی بود 
هر جا که نشست بی تامل گفت 
او یک زن ساده لوح عادی بود

می سوزم از این دورویی و نیرنگ 
یکرنگی کودکانه می خواهم 
ای مرگ از آن لبان خاموشت 
یک بوسه جاودانه می خواهم ...

ارزشهایی را در سه اثر اول او توانیم یافت اگر نگاه ما به او  عارفی را در سیر سلوکش ببیند که از پایین ترین پله های عرفان و از دقیق شدن در رازهای جسم تا  پرواز کردن تا پروانگی های روح ما را به زنی می رساند در استانه فصلی سرد با ایمانی که اگر سرانجامی دیگر داشت یقینی به ارمغان می آورد از جنس معجزه در کلمات

...باری فروغ را می خوانیم دیگر بار و دیگر بار ...شاعری که تولدی دیگر یافت تا شعر امروز را چند پله بر شانه های رنج خود بالاتر بیاورد ...فروغ را بخوانیم فارغ از نگاه کوته بینانه به زندگی شخصی فروغ ,فارغ  از نسبتهای ناروایی که برخی افراد انگار از قرقره کردن آنها لذتی وافر میبرند 
که صد البته شعر فروغ همیشه خود دندان شکن ترین پاسخها بر صورت نشُسته این ادیب نمایان بوده است..



دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست...

حق یارتان

جاویدان رافی

نظر خود را بنویسید دوستان ارزومند شادی هایتان..
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۲۳
ج. رافی

اگر قاجار با روس اینچنین بی جا نمی کردند

تفاهم نامه موی تو را امضا نمی کردند


اگر خنجر به مویت گردنت را با گیوتینها

جدا از پیکرت آن چهره زیبا نمی کردند


اگر شمشیرهای خون کش قوم عرب در تو

مزامیر قرون را واجب الاجرا نمی کردند


دو تا چشم سیاه شاد و مستت در شب شمشیر

بساط اشک را در شوشتر برپا نمی کردند 


غم حجاج یوسف های جاهل را نمی خوردند

سر خون گریه ات بر دارها بالا نمی کردند


شبی تاتارها  در زمهریر سرد بی مهری  

به مویت قیچی و از شاخه ات گل وا نمی کردند


نشابوری ترین اواز ها  در سینه می مردند

قبور شادیاخت را اگر پیدا نمی کردند



اگر ها و مگرهای فراوان مرهم من نیست

که  آه بی اثر را کاشکی معنا نمی کردند



وطن ! والا پلنگ سرکش مغرور تن زخمی

اگر گل زخمهات این اشک را دریا نمی کردند


هنوز اندازه هایت از حد خیاط بیرون بود

لباست را به قد دیگری همپا نمی کردند


پلنگی بود خوی مردمت مغرور و طغیانگر

قناعت به شکوه گربه ای رعنا نمی کردند



جاویدان رافی






*شادیاخ:یا شادکاخ ناحیه ای در نیشابور و .محل زندگی عطار نیشابوری  که چندین سده محله و منطقه ای اباد بوده و احتمالا در قرن هفتم زلزله ای طومار ان را در هم پیچیده است...




ارش

کمانگیر

کمانگیران ایران ورطه ویران نمی خواهند

مرام روبهی مال شما شیران نمی خواهند

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۵ ، ۱۰:۳۲
ج. رافی

جهان مضطرب از رنج دستهای کبودت

غم نهان شده در عمق لایه های وجودت

 

ترانه ها ی فرو خورده رها شده در باد

هجوم وحشی تردید ها به بود و نبودت

 

زمین  گرم پر از نفت زیر پای تو بر باد

رگان قلب تو سرشار از سکوت و برودت

 

برای رفتن از این شهر غم گرفته چه داری؟

به خواب رفته دو پایت شکسته بال صعودت!

 

خلاصه کرده نگاهت تمام زندگی ات را

درنگ مبهم رنج است بر فراز و فرودت

 

بگو نمی دمد آخر چرا به صور خود آیا

خدای ناظر نظاره رکوع و سجود ت...


جاویدان رافی


پ.ن:نظاره را مشدد بخوانید دوستان عزیزم...                                                                                     INSTAGRAM-@javidanrafi

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۵ ، ۱۹:۴۹
ج. رافی
باور اینکه برنمی گردی بغض در سینه دماوند است
 دل من بیستون فرهاد است دل تو بی قرار الوند است
عطش بوی موی تو درمن شده جاری که کوچه پر شده از
 عطر گل ها.؟!..نه .. این هوا انگار بوی موی تو را پراکنده است
 تا تو رفتی بهار بی بر شد باغ از ابر ها مکدر شد 
حالت شهر گریه آور شد آسمان سوگوار یک خنده است
قاتل بی رقیب قلب منی که بدون تو دربدر شده ام
 رفتنت هم درست مثل خودت پر غرور و لجوج و یک دنده است
 روح من در حریق بوسه تو عامل یک جنون ادواری است
 لب من بوسه بو سه خواهد مرد ..مرگ محصول این فرایند است
روزگارم شبیه تر شده به قصه هم عشیره ام فرهاد
 کوه را تیشه تیشه من کندم ..لب شیرین به خسروان قند است
 شور فرهادوار من در شعر پادشاهی به غیر بخشیده
هر کسی که کنار او باشد تاج خسروش ارزومند است
می روم بی تو دق کنم در خود خسته از سالها بساز و بسوز
قاضی بین ما دو تا امروز عشق این آخرین پناهنده است
 جاده در امتداد رفتن خود برد با دیگری قرار مرا
انچه جا مانده از لبش همهء ..خاطرات شمال و دربند است
 """"""
بند انداخت ابروانش تا بند بند تنم فرو ریزد
جان ناقابلم عزیز دلم به سر موی دلبرم بند است.   

 زیر باران نشست وقتی که اسب می برد نوعروسی را
بغض کارون شکست وقتی که دید دریا به کام اروند است
 مثل گلدسته های خرمشهر مثل شهری که فتح خواهد شد
 اخرین خط شط همین غزل است این غزل اخرین پدافند است

 جاویدان رافی.
دور و بر خرابه این خانه پر نزن
اصلا نیا به این دل دیوانه سر نزن

پر در حریق جان بر آشفته ام نکش
آتش به جان این دل خونین جگر نزن

عمری است عشق رفته از این خانه جان من
متروکه است صاحب این خانه در نزن

از ما بهار شوق تو چون بادها گذشت
بر ریشه های باغ زمستان تبر نزن

هم شادی ام ز توست هم اندوه بی حدم
شمشیر می زنی بزن و مختصر نزن

بگذار تا بدون تو باشم که سالهاست
من بی توام تو بی منی.. هی نیشتر نزن

شرمنده شعر حال خوش و خرمی نداشت
زخم زبان به شاعر از این بیشتر نزن ...


جاویدان رافی


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۵ ، ۰۱:۱۱
ج. رافی
یک رباعی


بیچاره دلم که خسته بودی دیشب
بر شانه شب نشسته بودی دیشب

با ماه که از حال تو می پرسیدم
می گفت کمی شکسته بودی دیشب ...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۲:۱۵
ج. رافی

یک رباعی قدیمی که هنوز تازه می زند چرا که سخن عشق تا هنوز تازه است...تاریخ و آنچه از سرگذشت انسان می شناسیم گواه ماست که هر جا عشق و محبت و دوستی بخش اعظم تظاهرات و مناسبات رفتاری جامعه را تشکیل داده ارامش و آسایش دست در دست هم روشنایی بخش تاریکای زندگی نوع انسان بوده است و هرجا عشق را فرو گذاشته ایم و از یاد برده ایم یگانگی را دوستی را و تمرکز بر اشتراکات قومی فرهنگی اجتماعی  انسانی را به جای کوبیدن بر طبل ناخوش صدای تفاوتها و اختلافها ؛بدون شک باخته ایم کم آورده ایم و و در یک هم گرایی جمعی بر

نا همگرایی!عقوبت آن را در گسترش تفرقه های قومی ؛افزایش استرس و فشارهای روانی؛غلبه احساسات خام بدون پشتوانه بر عقلانیت تاریخی در حرکتهای جمعی و چه بسا فردی ؛کاهش اعتماد عمومی و امید به آینده و بسیار از این دست مواردی که شرح آن در این مختصر البته نگنجد پس داده ایم ...و امروز بیش از هر زمانی به دلایل مختلفی که خواننده فهیم خود از آن آگاه است نیازمند عشقیم و دوستی ؛محبت و یگانگی ...اتحاد و یکرنگی




کافی است چنین زیاده گویی نکنید

اینگونه عجیب چاره جویی نکنید

یک نکته کلید گنج خوش بودن هاست

در مصرف عشق صرفه جویی نکنید ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۲:۱۱
ج. رافی


با احترام به زنده یاد "حسین منزوی"

 

 

"اینک این من سر به سودای پریشانی نهاده  

داغ نامت را نشان کرده به پیشانی نهاده  

گریه ام را میخورم زیرا که میترسم زباران  

مثل برجی خسته برجی رو به ویرانی نهاده" 

 

 

 

 <<>>  

بغض گلوگیری نشست امشب ،تاخورده در عمق گلوی من 

 یک برج وحشت کرده از باران ،در اینه در روبروی من  

 

دارم تماشا میکنم خود را،گم گشته در مردی مه الوده  

گم گشته در فصلی که خواهد شد،پاییز زرد ارزوی من  

 

پاییز فصل زرد غم انگیز ،حتما کسی امروز خواهد مرد 

 بر شانه های خسته باران ,بر دست های بی وضوی من  

 

دیوار پشت شانه دیوار, نه!هیچ چشمی هم نخواهد دید 

 اعدام سرد این دقایق را در صبحگاه فتنه جوی من 

 

 روزی فرا خواهد رسید انشب،ایینه هم فرصت نخواهد داد  

چون صاعقه اوار خواهد شد هفت اسمان ایینه روی من  

 

باید کسی امشب به پا خیزد قدری جنون در کاسه ای ریزد  

در کوچه های ساکت این شهر ،چون سایه ای در جستجوی من  

 

یکبار دیگر گریه اش را خورد مثل گلی بر ماسه ها پژمرد  

یک برج روکرده به ویرانی ،در اینه در روبروی من!  

                                                                                     جاویدان رافی خرداد ۱۳۸۳


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۲۵
ج. رافی


جهان گرفتار جنونی ادواری میشود  

                               وقتی  

                               به اوازی    پرنده ای را  

                                  معتاد میکنند  

                                  به لبخندی    شاعری را... 

                                     

                                                                                     جاویدان رافی





#شاعر گلوی خاطره اش زخمی است...

                                 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۲۳
ج. رافی