نیروانایم و بودا کنمت...

غزل ایینه این روح مکدر شده است

نیروانایم و بودا کنمت...

غزل ایینه این روح مکدر شده است

عرصه ی سخن بسی تنگ است
و عرصه ی معنی بسی فراخ

از سخن، پیش تر آ
تا فراخی بینی
و عرصه بینی
هنوز ما را اهلیت گفت نیست
کاش اهلیت شنودن بودی...

"شمس تبریزی/مقالات

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعرجاویدان» ثبت شده است

وارونه می وزند در این کوچه باد ها
از یاد میروند در این خانه یاد ها

می خانه کنج خلوت صادق مآب هاست
مسجد حریم حرمت بی اعتقادها


احساس میکنند به جایی رسیده اند
شاگردهای تنبل از این صین و ساد ها

یل ها به خشم چاه برادر دچار یاس
دنیا به کام ماذنه سوز شغادها

آزادگان به حصر و به تبعید کوفته
_تاوان سر کشیدن از انقیاد ها!!_

مردم.. گروه ساقط مردم گرفته رو 
از خویشتن در آینه.. از شرم داد ها!!

خاموش و سر به زیر !!..چرا سر نمی کشند 
شمشیر در غلاف ابراجتهاد ها!!!؟؟

هی ها فریب !..مجتهد پیر شهر ما 
تکرار کن: بدا به شما اهل بادها!!


#جاویدان_رافی"
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۶ ، ۰۴:۴۴
ج. رافی

لب تو تیر بار بوسه ...چشات 

نیزه واسه شکار صد اهو 

مردم از بس مسلحی میگن 

نیکلاس کیجو میبری از رو 


طعم گیلاس داره رنگ لبات

بوی آویشن و انار میده 

موهاتو وا که می کنی به اتاق 

حس و حال بنفشه زار میده 


من یه تابوت خالی ام وقتی 

 زندگیم بی تو مردگی میشه 

عشق با تو دوندگی داره.. 

زندگی با تو زندگی میشه .


دونه های اناره رو لبهات

وقتی تو صحن باغ می خندی 

دندونات قند یزده.  قندونو 

وقتی وا می کنی و می بندی


چتر دست تو زیر بارونم 

توی پسکوچه های شهر حسود 

وقتی مردم  نگات می کردن 

هیچکس مثل من  حسود نبود


بغض سیگارهای بهمن رو 

می شکنم بی تو روی این سکو

پاشو از خواب دختر قصه

شعر تازه بخون برام و بگو  


بگو از عشق بی بهاِنه بگو 

 از بلندای عاشقانه بگو 

توی قلبم سیگارو خاموش کن 

گریه کن تو خودت ترانه بگو 


دست دژخیم دشمن مردم 

تو گوش خنده هات چک زده تا 

یادمون باشه اون که می خنده

توی کوچه مارو کتک زده تا...


رویامونو الک دولک بکنن  

دشتهامونو پر ترک بکنن

هرجا خواستیم  به عشق تکیه کنیم

به من و تو سه باره شک بکنن


آه ای مادر زمین دستم 

به جنون شکست الوده اس

قله هایی که فتحمون کردن

ارتفاعات پست الوده اس 


آه ای مادر زمین تلخم 

بغضهای سهندمو قی کن

خواب کرمان هنوز آشفته است 

لطفعلی خان زندمو قی کن


خوابای خیس تلخمون تا صبح

وحشت از انفجار موشک بود 

بهترین خاطرات بچگیمون

دفن چشمای یک عروسک بود 


مال اینجا و اونجا نیستی تو 

سرزمین نه... زمینو رامت کن

توی جغرافیا نمی گنجی 

کل تاریخ رو به نامت کن 

 


اگه عاشق نموندم و نشدم 

منو با یک ستاره تاخت بزن 

سنگو بردار و گریه کن الکی 

تو سر هر کسی که باخت بزن ...



تو دژ بی نفوذ کرمانی 

نه یه شهر خراب جنده شده 

دیگه این دفعه کم نمیارم 

لطفعلی خان زند زنده شده 


جاویدان رافی.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۴:۲۴
ج. رافی
این مطلب همزمان با سالگرد فروغ عزیز در صفحه اینستاگرام منتشر شده است 



 بیست و چهارم بهمن ماه سالگشت بی فروغ شدن ادبیات. و شعر معاصر ایران است..فروغِ اسیر دیوارهای غمزده شهری فرومرده در یاسی انگار ابدی برای شاعر... فروغِ عصیانگر سالهای درد و فراموشی و فروغ تولد دیگر زنی در استانه فصلی سرد ...امسال سالِ مرگ بود انقدر که گرفت و برد پاره هایی از تن مغموم شهر را ...
یک هم پوران بود که برد یکی هم پوران بود که رفت و بوی فروغ را با خود برد  مرگ.پوران فرخزاد به فاصله یک روز از سالگرد تولد خواهر دردانه اش  تلخی اورد و درد افزود زنی که بین نزدیکان فروغ بیشترین تلاش را برای شناساندن فروغ واقعی صورت داد و پیرایه های بسیاری را از چهره ادبی این شاعر معاصر زدود همیشه در تمام سالگشت های تولد و مرگ فروغ تمام تلاشش برای حرمت افزایی و گرامیداشت فروغ بود و همه گونه رنجی به جان خرید تا امروز فروغی پر فروغ تر و شفاف تر در معرض دید جمعیت دوستدارانش باشد امسال اما قاعده دیگر شد گویی و دوستداران فروغ راهی به خلوت همیشگی به تاریخ معهود مرگ بر مزار نیافتند در مزار ظهیراادوله بسته بود و دوستداران فروغ نتوانستند مثل هر سال دور هم جمع شوند و شعرهایش را بخوانند  پس با احترام به زنده یاد پوران عزیز می خواهم اگر چه کم و کوتاه  از فروغ بنویسم ...فروغ را باید شناخت فروغ را باید از زاویه هنرمندی اش شناخت شاید هیچ زنی در تاریخ ایران نتوان سراغ گرفت که اینگونه در معرض قضاوتهای گوناگون قرار گرفته باشد قضاوتهایی که هر کدام نماینده نوعی نگاه و باز تابنده بخشی از زاویه دید افراد مختلف در طول سالیان طولانی  به فروغ, شعرش و زندگی اش بوده است به راستی اگر امروز می توانیم در رابطه با فروغ این همه حرافی کنیم و خیلی ها میتوانند به درختان کم بر و بار خود زیر سایه اش شاخ و برگ بدهند. غیر از این است که همه را مدیون شفافیت و صداقت و راست گونه گی فروغ در تمامی ابعاد زندگی اش هستیم جز این است که فروغ هر چه بود را روی داریه میریخت و هیچ ابایی از اینکه خود خودش باشد نداشت آری فروغ خودش بود شجاعت خود بودن و آینه بودن در جامعه ای که هنوز هم پس از این همه سال تحملش آنچنان برنیامده که شکوه فروغ را بتواند فریاد زند و این مایهء عشق را بر قله های رفیعی که لایقش است بر بنشاند.
وقتی حاصل گران سنگ شاعرانگی. و زیست هنرمندانه فروغ را در کنار عمر کوتاهش مورد بررسی قرار می دهیم قله ای می بینیم برآمده در دورانی کوتاه سر برآورده بر بلندی هایی که کمتر کسانی توانسته اند در آسمان ادب ایران حتی با متر و معیارهای امروزی ما به آن بر رسند...شگفت آنکه هر گروهی نیز متر ومعیار خود را درست میداند و بر به حق بودن قضاوت خود نسبت به فروغ مصرّ است اما واقعیت این است که بسیاری بیراهه رفته اند و قضاوتی شایسته و بایسته جایگاه او نداشته اند ..به اعتقاد خیلی از منتقدین فروغ واقعی در دومجموعه آخرش متبلور شده است و مجموعه های اول او را فاقد عناصر ترجیحی در شعر معاصر می دانند اگر چه تردیدی نیست که فروغ در دومجموعه اخر تعالی روحی و شخصیتی پیدا کرده است و خط روشنی از نور را بر شعر تابانیده و حسرت نیمه کاره ماندن این کشف و شهود و تعالی را بر دل ادب دوستان و. و ادبیات شناسان بر نشانده که اگر می ماند بی شک این سیر تعالی راه به گوشه هایی ژرف تر و ناگشوده تر از شعر معاصر می برد و شعر امروز چند قدمی  از خودش جلوتر بود لکن مجموعه های اول او را نیز می توان در بستر ادبیات و مفاهیم ساختار شکنانه اش در تقابل با سنتهای جامعه و باور به باورهای زنانگی و فریاد های زن بودن ,گریز از چهار چوب های از پیش تعیین شده و بسیاری نوآوری ها ی  بیانی و مفهومی مورد ستایش تدقیق و  بررسی قرار داد مگر نه اینکه فروغ بدون عبور از زندان اسیر و فراز آمدن بر دیوار عصیان. فروغی که می شناسیم نمی شد؟ 

منم آن مرغ ..آن مرغی که دیری است 
به سر اندیشه پرواز دارم 
سرودم ناله شد در سینه تنگ 
به حسرتها سر آمد روزگارم 

این گونه صریح عشق به تعالی و پرواز روح از کشمکش های روزمرگی را فریاد زدن آن هم در اولین مجموعه اش اسیر خود بیان صریح لزوم شکستن قفس تنگی است که فروغ را در خود پربسته می خواهد و دخترکی بیست ساله فریاد می زند از دردی که تقابل او با جهان بدبین مردسالار به جانش می افکند 
آنکس که مرا نشاط و مستی داد 
آنکس که مرا امید و شادی بود 
هر جا که نشست بی تامل گفت 
او یک زن ساده لوح عادی بود

می سوزم از این دورویی و نیرنگ 
یکرنگی کودکانه می خواهم 
ای مرگ از آن لبان خاموشت 
یک بوسه جاودانه می خواهم ...

ارزشهایی را در سه اثر اول او توانیم یافت اگر نگاه ما به او  عارفی را در سیر سلوکش ببیند که از پایین ترین پله های عرفان و از دقیق شدن در رازهای جسم تا  پرواز کردن تا پروانگی های روح ما را به زنی می رساند در استانه فصلی سرد با ایمانی که اگر سرانجامی دیگر داشت یقینی به ارمغان می آورد از جنس معجزه در کلمات

...باری فروغ را می خوانیم دیگر بار و دیگر بار ...شاعری که تولدی دیگر یافت تا شعر امروز را چند پله بر شانه های رنج خود بالاتر بیاورد ...فروغ را بخوانیم فارغ از نگاه کوته بینانه به زندگی شخصی فروغ ,فارغ  از نسبتهای ناروایی که برخی افراد انگار از قرقره کردن آنها لذتی وافر میبرند 
که صد البته شعر فروغ همیشه خود دندان شکن ترین پاسخها بر صورت نشُسته این ادیب نمایان بوده است..



دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست...

حق یارتان

جاویدان رافی

نظر خود را بنویسید دوستان ارزومند شادی هایتان..
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۲۳
ج. رافی

جهان مضطرب از رنج دستهای کبودت

غم نهان شده در عمق لایه های وجودت

 

ترانه ها ی فرو خورده رها شده در باد

هجوم وحشی تردید ها به بود و نبودت

 

زمین  گرم پر از نفت زیر پای تو بر باد

رگان قلب تو سرشار از سکوت و برودت

 

برای رفتن از این شهر غم گرفته چه داری؟

به خواب رفته دو پایت شکسته بال صعودت!

 

خلاصه کرده نگاهت تمام زندگی ات را

درنگ مبهم رنج است بر فراز و فرودت

 

بگو نمی دمد آخر چرا به صور خود آیا

خدای ناظر نظاره رکوع و سجود ت...


جاویدان رافی


پ.ن:نظاره را مشدد بخوانید دوستان عزیزم...                                                                                     INSTAGRAM-@javidanrafi

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۵ ، ۱۹:۴۹
ج. رافی