نیروانایم و بودا کنمت...

غزل ایینه این روح مکدر شده است

نیروانایم و بودا کنمت...

غزل ایینه این روح مکدر شده است

عرصه ی سخن بسی تنگ است
و عرصه ی معنی بسی فراخ

از سخن، پیش تر آ
تا فراخی بینی
و عرصه بینی
هنوز ما را اهلیت گفت نیست
کاش اهلیت شنودن بودی...

"شمس تبریزی/مقالات

طبقه بندی موضوعی

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شاعران امروز» ثبت شده است

بالم شکست ...بال و پرم را فروختند
چشمم به خواب رفت سرم را فروختند


ماه مرا به بند کشیدند ابرها
خورشید های شعله ورم را فروختند


افتاد صد گره به تمام امیدهام
صدها دعای پشت سرم را فروختند


من تاج و تخت و بخت ندارم ولی همان
شال طلایی کمرم را فروختند

نیم به باد رفته ای از نیمه خودم
بغض سواحل خزرم را فروختند

از هفت سوی فاجعه زخمی است بال من
رحمت به دردشان ..سپرم را فروختند

دیگر امید در دل تنگم نمانده است
ته مانده های مختصرم را فروختند


جاویدان رافی
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۶ ، ۱۰:۵۹
ج. رافی


خون خوردن از دلم که آموخته است

سرخرمن محصول مرا سوخته است

این آتش و خون که در من افتاده پدر 

تقصیر نگاه آن پدرسوخته است...


جاویدان رافی


دوستان عزیز 

 در تلگرام و اینستاگرام هم همراه من باشید 

در هر دو با جستجوی عبارت javidanrafi@ به صفحه من متصل می شوید .لینک هر دو مورد در نوار بالای همین صفحه نیز در دسترس است

درودتان 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۶ ، ۱۰:۲۵
ج. رافی

سالها ست حساب درد هایم از دستهایم ...


اتفاقهای خوب و روزهای شاد 

کوتاهتر از موی این روزهای توست 

که بازار طلا را کساد می خواهد


سال که تکرار می شود تو را با غمهایت بزرگتر می کند 

و اینه به تکه های کوچکتری 

 تبدیل می شود 

وقتی می شکنی ...

من به تمام اتفاقات زندگی در تمام روزهایی که گذشته فکر میکنم

بارها از بالای خودم افتاده ام 

 پایین تر از پس کوچه های شوش تا بالاتر از برج های یاسر را زیسته ام 

و در اعماق کوتاهشان قدم زده ام 

و هر سال فکر میکنم 

ای کاش رویای صلح آمیز  خانه های بی در و دیوار با سیزده از خوابهایمان بدر نمی شد 

 و من هر سال سبزه را به تکثیر موی سفیدت گره نمی زدم 

به غلغله اندوه در خانه های این در و دیوار های فاصله پرور

بگذار موی بلند به تو بیاید و بخت کوتاه به من 

بگذار موهایت را بلند ببافم 

و توی خیابان مانند مردی شاد قدم بزنم 

تا بلند بخوانم  

 _ کاشا تقویم  چرخش مداومی از بیست و هفت اسفند تا چهارده فروردین بود ....


#جاویدان_رافی 





#اوقات_خوش آن بود که با دوست به سر شد 

باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود 



#بهشت آنجاست که آزاری نباشد 

کسی را با کسی کاری نباشد 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۱۷
ج. رافی
و در کنار تو شاید شبی شدم متکثّر
الهه ازلی با قشنگی متغیّر

"قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال"
تو را چگونه بخوانم قشنگ نامتصوّر

تو روح هر چه شرابی که کهنه...می ریزی شور
میان رگ به رگ شعر خسته متأثر

همان یگانه تن و روح بی بدل که تو باشی
میان این همه زیبای تلخ خوش متظاهر

تسلسل غزلی عارفانه چشم سیاهت
دو چشم؟..نه ..گل صوفی؟..نه ..یک پیاله مخدّر

 تو اوّل°آخرِ اصلا نایست هیچ کجایی
شروع من هستی ..انتهای قصه مسافر

زمین همین و زمان نیز هم همین تا هست
و سرنوشت غریب من و تو لا یتغیّر

پرنده فکر نمی کرد به دام عشق بیفتد
و بوسه بوسه ببخشد
                            به عشق روح معاصر


                       ¤¤¤
نگو لبان من از شعر می تراود ..تنها
  • تو گفتی و تو نوشتی و من شدم متشاعر...


#جاویدان_رافی

پ.ن:یک.سهراب سپهری. بهترین تعریف را از کلمه قشنگ ارایه داده روحش شاد
دو.ممنونم از دوستانی که  حس می شوند  و آن دیگران را نیز دوست دارم ممنون که می خوانید و می اندیشید.
سه.رسالت ما شادی و عشق است
چهار.#در مصرف عشق صرفه جویی نکنید...
#شاعر گلوی خاطره اش زخمی است
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۵ ، ۱۴:۱۵
ج. رافی

جهان مضطرب از رنج دستهای کبودت

غم نهان شده در عمق لایه های وجودت

 

ترانه ها ی فرو خورده رها شده در باد

هجوم وحشی تردید ها به بود و نبودت

 

زمین  گرم پر از نفت زیر پای تو بر باد

رگان قلب تو سرشار از سکوت و برودت

 

برای رفتن از این شهر غم گرفته چه داری؟

به خواب رفته دو پایت شکسته بال صعودت!

 

خلاصه کرده نگاهت تمام زندگی ات را

درنگ مبهم رنج است بر فراز و فرودت

 

بگو نمی دمد آخر چرا به صور خود آیا

خدای ناظر نظاره رکوع و سجود ت...


جاویدان رافی


پ.ن:نظاره را مشدد بخوانید دوستان عزیزم...                                                                                     INSTAGRAM-@javidanrafi

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۵ ، ۱۹:۴۹
ج. رافی
باور اینکه برنمی گردی بغض در سینه دماوند است
 دل من بیستون فرهاد است دل تو بی قرار الوند است
عطش بوی موی تو درمن شده جاری که کوچه پر شده از
 عطر گل ها.؟!..نه .. این هوا انگار بوی موی تو را پراکنده است
 تا تو رفتی بهار بی بر شد باغ از ابر ها مکدر شد 
حالت شهر گریه آور شد آسمان سوگوار یک خنده است
قاتل بی رقیب قلب منی که بدون تو دربدر شده ام
 رفتنت هم درست مثل خودت پر غرور و لجوج و یک دنده است
 روح من در حریق بوسه تو عامل یک جنون ادواری است
 لب من بوسه بو سه خواهد مرد ..مرگ محصول این فرایند است
روزگارم شبیه تر شده به قصه هم عشیره ام فرهاد
 کوه را تیشه تیشه من کندم ..لب شیرین به خسروان قند است
 شور فرهادوار من در شعر پادشاهی به غیر بخشیده
هر کسی که کنار او باشد تاج خسروش ارزومند است
می روم بی تو دق کنم در خود خسته از سالها بساز و بسوز
قاضی بین ما دو تا امروز عشق این آخرین پناهنده است
 جاده در امتداد رفتن خود برد با دیگری قرار مرا
انچه جا مانده از لبش همهء ..خاطرات شمال و دربند است
 """"""
بند انداخت ابروانش تا بند بند تنم فرو ریزد
جان ناقابلم عزیز دلم به سر موی دلبرم بند است.   

 زیر باران نشست وقتی که اسب می برد نوعروسی را
بغض کارون شکست وقتی که دید دریا به کام اروند است
 مثل گلدسته های خرمشهر مثل شهری که فتح خواهد شد
 اخرین خط شط همین غزل است این غزل اخرین پدافند است

 جاویدان رافی.
دور و بر خرابه این خانه پر نزن
اصلا نیا به این دل دیوانه سر نزن

پر در حریق جان بر آشفته ام نکش
آتش به جان این دل خونین جگر نزن

عمری است عشق رفته از این خانه جان من
متروکه است صاحب این خانه در نزن

از ما بهار شوق تو چون بادها گذشت
بر ریشه های باغ زمستان تبر نزن

هم شادی ام ز توست هم اندوه بی حدم
شمشیر می زنی بزن و مختصر نزن

بگذار تا بدون تو باشم که سالهاست
من بی توام تو بی منی.. هی نیشتر نزن

شرمنده شعر حال خوش و خرمی نداشت
زخم زبان به شاعر از این بیشتر نزن ...


جاویدان رافی


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۵ ، ۰۱:۱۱
ج. رافی
یک رباعی


بیچاره دلم که خسته بودی دیشب
بر شانه شب نشسته بودی دیشب

با ماه که از حال تو می پرسیدم
می گفت کمی شکسته بودی دیشب ...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۲:۱۵
ج. رافی

 

بین شب و موهای  رهای تو تضاد است

از بس که رها در بغل سرکش باد است

 

از بس که خدا قدر گرفتاری این دل

آزادی بسیار به موهای تو داده است

 

هرکس نظری روی تو را دیده به لبخند

معتاد خرابی است که در بند مواد است

 

این است که دلواپس موهای سیاهت

یا شهر خرابت شده بسیار زیاد است

 

چشم تو همان بتکده قوم ثمود است

موهات پریشانی پیشانی عاد است

 

دیگر پدر عشق درآمد پدرت خوب!

مانند لبت مادر این دهر نزاده است

 

با شیخ نگو ..بوسه حرام است و حلال است؟

فتواش رسیدن به تو در روز معاد است!

 

ای مرجع تقلید غزلهای لب من

 شاعر شدن از بوسه تو عین جهاد است

 

ای کاش مرا در بغلت خواب ببیند

آن کس که تو را در بغل باد نهاده است!



جاویدان رافی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۳۶
ج. رافی


جهان گرفتار جنونی ادواری میشود  

                               وقتی  

                               به اوازی    پرنده ای را  

                                  معتاد میکنند  

                                  به لبخندی    شاعری را... 

                                     

                                                                                     جاویدان رافی





#شاعر گلوی خاطره اش زخمی است...

                                 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۲۳
ج. رافی