نیروانایم و بودا کنمت...

غزل ایینه این روح مکدر شده است

نیروانایم و بودا کنمت...

غزل ایینه این روح مکدر شده است

عرصه ی سخن بسی تنگ است
و عرصه ی معنی بسی فراخ

از سخن، پیش تر آ
تا فراخی بینی
و عرصه بینی
هنوز ما را اهلیت گفت نیست
کاش اهلیت شنودن بودی...

"شمس تبریزی/مقالات

طبقه بندی موضوعی

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر عاشقانه» ثبت شده است


خون خوردن از دلم که آموخته است

سرخرمن محصول مرا سوخته است

این آتش و خون که در من افتاده پدر 

تقصیر نگاه آن پدرسوخته است...


جاویدان رافی


دوستان عزیز 

 در تلگرام و اینستاگرام هم همراه من باشید 

در هر دو با جستجوی عبارت javidanrafi@ به صفحه من متصل می شوید .لینک هر دو مورد در نوار بالای همین صفحه نیز در دسترس است

درودتان 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۶ ، ۱۰:۲۵
ج. رافی


اگر چه زنده ماندن بی تو یک معضل نخواهد شد


شدم شکل معمایی که بی تو حل نخواهد شد



اگر پیغمبری هم شیوه روز و شبم باشد.


برایم آیه ای مانند تو منزل نخواهد شد ...



جاویدان رافی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۵ ، ۰۲:۲۴
ج. رافی
و در کنار تو شاید شبی شدم متکثّر
الهه ازلی با قشنگی متغیّر

"قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال"
تو را چگونه بخوانم قشنگ نامتصوّر

تو روح هر چه شرابی که کهنه...می ریزی شور
میان رگ به رگ شعر خسته متأثر

همان یگانه تن و روح بی بدل که تو باشی
میان این همه زیبای تلخ خوش متظاهر

تسلسل غزلی عارفانه چشم سیاهت
دو چشم؟..نه ..گل صوفی؟..نه ..یک پیاله مخدّر

 تو اوّل°آخرِ اصلا نایست هیچ کجایی
شروع من هستی ..انتهای قصه مسافر

زمین همین و زمان نیز هم همین تا هست
و سرنوشت غریب من و تو لا یتغیّر

پرنده فکر نمی کرد به دام عشق بیفتد
و بوسه بوسه ببخشد
                            به عشق روح معاصر


                       ¤¤¤
نگو لبان من از شعر می تراود ..تنها
  • تو گفتی و تو نوشتی و من شدم متشاعر...


#جاویدان_رافی

پ.ن:یک.سهراب سپهری. بهترین تعریف را از کلمه قشنگ ارایه داده روحش شاد
دو.ممنونم از دوستانی که  حس می شوند  و آن دیگران را نیز دوست دارم ممنون که می خوانید و می اندیشید.
سه.رسالت ما شادی و عشق است
چهار.#در مصرف عشق صرفه جویی نکنید...
#شاعر گلوی خاطره اش زخمی است
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۵ ، ۱۴:۱۵
ج. رافی
باور اینکه برنمی گردی بغض در سینه دماوند است
 دل من بیستون فرهاد است دل تو بی قرار الوند است
عطش بوی موی تو درمن شده جاری که کوچه پر شده از
 عطر گل ها.؟!..نه .. این هوا انگار بوی موی تو را پراکنده است
 تا تو رفتی بهار بی بر شد باغ از ابر ها مکدر شد 
حالت شهر گریه آور شد آسمان سوگوار یک خنده است
قاتل بی رقیب قلب منی که بدون تو دربدر شده ام
 رفتنت هم درست مثل خودت پر غرور و لجوج و یک دنده است
 روح من در حریق بوسه تو عامل یک جنون ادواری است
 لب من بوسه بو سه خواهد مرد ..مرگ محصول این فرایند است
روزگارم شبیه تر شده به قصه هم عشیره ام فرهاد
 کوه را تیشه تیشه من کندم ..لب شیرین به خسروان قند است
 شور فرهادوار من در شعر پادشاهی به غیر بخشیده
هر کسی که کنار او باشد تاج خسروش ارزومند است
می روم بی تو دق کنم در خود خسته از سالها بساز و بسوز
قاضی بین ما دو تا امروز عشق این آخرین پناهنده است
 جاده در امتداد رفتن خود برد با دیگری قرار مرا
انچه جا مانده از لبش همهء ..خاطرات شمال و دربند است
 """"""
بند انداخت ابروانش تا بند بند تنم فرو ریزد
جان ناقابلم عزیز دلم به سر موی دلبرم بند است.   

 زیر باران نشست وقتی که اسب می برد نوعروسی را
بغض کارون شکست وقتی که دید دریا به کام اروند است
 مثل گلدسته های خرمشهر مثل شهری که فتح خواهد شد
 اخرین خط شط همین غزل است این غزل اخرین پدافند است

 جاویدان رافی.
دور و بر خرابه این خانه پر نزن
اصلا نیا به این دل دیوانه سر نزن

پر در حریق جان بر آشفته ام نکش
آتش به جان این دل خونین جگر نزن

عمری است عشق رفته از این خانه جان من
متروکه است صاحب این خانه در نزن

از ما بهار شوق تو چون بادها گذشت
بر ریشه های باغ زمستان تبر نزن

هم شادی ام ز توست هم اندوه بی حدم
شمشیر می زنی بزن و مختصر نزن

بگذار تا بدون تو باشم که سالهاست
من بی توام تو بی منی.. هی نیشتر نزن

شرمنده شعر حال خوش و خرمی نداشت
زخم زبان به شاعر از این بیشتر نزن ...


جاویدان رافی


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۵ ، ۰۱:۱۱
ج. رافی

 

بین شب و موهای  رهای تو تضاد است

از بس که رها در بغل سرکش باد است

 

از بس که خدا قدر گرفتاری این دل

آزادی بسیار به موهای تو داده است

 

هرکس نظری روی تو را دیده به لبخند

معتاد خرابی است که در بند مواد است

 

این است که دلواپس موهای سیاهت

یا شهر خرابت شده بسیار زیاد است

 

چشم تو همان بتکده قوم ثمود است

موهات پریشانی پیشانی عاد است

 

دیگر پدر عشق درآمد پدرت خوب!

مانند لبت مادر این دهر نزاده است

 

با شیخ نگو ..بوسه حرام است و حلال است؟

فتواش رسیدن به تو در روز معاد است!

 

ای مرجع تقلید غزلهای لب من

 شاعر شدن از بوسه تو عین جهاد است

 

ای کاش مرا در بغلت خواب ببیند

آن کس که تو را در بغل باد نهاده است!



جاویدان رافی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۳۶
ج. رافی


یخ زدم مثل آدمی برفی در عبور از شبی زمستانی

این منم مرد ساده ای با این دستهای سیاه سیمانی

 

روبرو داد میکشد طوفان  پشت سر بادها که میگریند 

به درک! از دلم چه میگویی  این دل ناگزیر طوفانی

 

جمع کردم برای خود یک مشت ابرهای بهاری از چشمت 

خیس خیسم ولی عجب حالی است  زندگی در هوای بارانی 

 

دوستان عزیز من حالا دو کبوتر دو دانه گنجشکند

گریه ام را کسی نمیبیند وقت فواره و غزلخوانی

 

گفتم از سیب میشود اغاز ,  پرسه در باغ ارزوهایم 

یک سبد سیب سرخ اوردی گفتی این هم دو سیب حیرانی!

 

طفره رفتی و بی صدا گفتی:آنطرف را نگاه کن!...دیدم

مرد میوه فروش گاریچی ,داد میزد که سیب لبنانی

 

وقت کوچ پرنده را دیگر از دل من نگو که یادت نیست

تا قفس باز شد پرنده گریخت رفتم آنشب به سمت ویرانی 

 

گفتم این تازه اول راه است فصل سرد سکوت می اید 

از همین لحظه ای که یخ بستم در تو با گریه های پنهانی

 

میگذارند مردم این شهر ،صبح روز تولدم من را

جای تندیس کهنه ای تنها ، وسط حوض توی میدانی

 

سمت ان نیمکت کسی امد ،که شبیه تو بود چشمانش 

نکند بعد از این قرون مدید ،آمدی بی خبر به مهمانی؟!!!

 

                                                                                                جاویدان رافی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۲۹
ج. رافی