رد می شوید و شانه تان میخورد به من
گویی لطافت دو جهان میخورد به من
تیری که از کمان خدا پر گرفته است
در نقطه دقیق نشان میخورد به من.
داریم هر دو روی زمین راه میرویم
که ناگهان قطار زمان میخورد به من
من زیر چرخهای زمان دست و پا زنان
سیبی معلقم که دهان میخورد به من
خانم سلام سایه :منم، افتاب :تو
اینجا عجیب باد خزان میخورد به من
این اتفاق کار خدا بود وبس بگو
اصلا که اینهمه هیجان میخورد به من؟
تو اخم میکنی و جهان تیره می شود
زکی!تمام تیر و کمان میخورد به من
قلب شکسته از هیجان خسته می شود
حالا قیافه نگران میخورد به من!
از بخت بد به بخت مساعد چه میرسد
این میگریزد از من و ان می خورد به من!
_آقا شما که از نظر من پیاده اید
من آهوانه پیل دمان میخورد به من ؟
بیش از کمی مطابق معمول ساده اید
اصلا شما شمایلتان میخورد به من؟!
###
جنگل نبود توی خیابان عجیب نیست ؟
تنها پلنگ گربه نشان میخورد به من!!؟
جاویدان رافی